آنگاه امام در سومین جمله اشاره به آثار فقر در زندگى انسانها مىکند.
و مىفرماید: «فقر شخص زیرک را از بیان دلیلش گنگ مىسازد»؛ (وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ)
حضرت در چهارمین و آخرین جمله که در واقع تکمیل کننده جمله سوم است مىافزاید: «آنکس که فقیر و تنگدست است حتى در شهر خود غریب است»؛ (وَالْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ)
. زیرا غریب کسى است که دوست و آشنایى ندارد و احساس تنهایى مىکند و مىدانیم دنیاپرستان از افراد فقیر و تنگدست فاصله مىگیرند و آنها را در شهر خود غریب مىگذارند و به عکس ثروتمندان حتى در بلاد دوردست از وطنشان غریب نیستند همانگونه که شاعر مىگوید:
منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست
آن را که بــر مراد جهــان نیست دسترس هر جا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت
در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناس(گلستان، 1373: 120)
اگر در بعضى از روایات مدحى از فقر شده و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آن را فخر خویش شمرده یا اشاره به فقر الى الله است که قرآن مجید بیان کرده: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»فاطر/15 و یا اشاره به سادهزیستى و قناعت است که در ظاهر شباهت با فقر دارد.
امتحان کن فقر را روزی دو تو تا به فقر اندر غنا بینی دوتو
صبر کن با فقر و بگذار این ملال زآن که در فقرست عز ذوالجلال
الفقر: تنگدستی، نداری
یخرس: لال می کند
الفطن: زیرک
عن: از
حجیته: حجیت و دلیل+ ش
المقل: بینوا و بی چیز
غریب: غریب و بیگانه
فی: در
بلدته: شهر، دیار+ ش
نکته اول: معنی فقر و مقل
ناداری مانند بار سنگینی در پشت شخص حمال است که به ستون فقرات او فشار می آورد. از این جهت است که نداری و بی پولی را «فقر» و به شخص بی مال،«فقیر» می گویند. کلمۀ مقل از ماده قلت، یعنی کمی است. پس «مقل» کسی است که «کم» دارد.
بعضى میان فقیر و مُقِلّ این فرق را گذاشتند که فقیر به کسى مىگویند که در عین فقر، فقر خویش را نیز اظهار مىکند و مقل کسى است که با وجود شدت نیازش اظهار توانگری و غنی می کند و فقیر است و خویشتندار.
ممکن است این تفاوت را از حدیثى که از معصومین (علیهم السلام) نقل شده است گرفته باشند، زیرا در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) یا امام باقر (علیه السلام) مىخوانیم که در پاسخ این سؤال که کدام صدقه افضل است فرمود:
«جُهْدُ الْمُقِلِّ؛ صدقه کسى که کم درآمد باشد(و درعین تنگدستى انفاق کند)» سپس به این آیه تمسک فرمود: «وَیُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»؛(حشر/9) دیگران را بر خود مقدم مىدارند هرچند در تنگدستى باشند».. (ابن بابویه، ج 2، 1367: 380)
نکته دوم
در جمله اول تأثیر سوء روانی در فقیر و در جمله دوم سوء تأثیر اجتماعی آن در او ذکر شده است. فقر و ناداری، آدم زیرک را از بیان دلیل و حجت خود، لال میکند. چون فقیر از موضع ضعف به دیگران نگاه می کند، در برابر دیگران احساس ذلت و سستی میکند و از این رو، از بیان ادله و محکوم کردن طرف مقابل ناتوان است.
انسان باهوش و زیرک گرچه دارای بیانی قوی و زبانی روان و صاحب اطلاعات و معلومات کافی برای آوردن دلیل و برهان بر مدعا باشد اما چون فقر، نشاط روحی او را قبض کرده و آزادی و تحرکش را سلب نموده، نمی تواند به طور شایسته دلیل و حجت خود را در اثبات حقش اقامه کند، لذا در هنگام اثبات مدعا زبانش بسته می شود و لال می گردد و این یکی از آثار روانی فقر است.
جامعه نیز به انسان بی بضاعت و سخنان او اهمیت نمی دهد و چون نگاهی حقارت آمیز به او دارد، حتی به سخنان حق او توجه نمی کند. این گونه برخوردها در نهایت بر روحیه او اثر می گذارد و نشاط او را برای اظهار دلایلش در هنگام مخاصمه می گیرد. از سوى دیگر چون مىدانند بسیارى از مردم براى سخنان آنها بهایى قائل نمىشوند چون غالباً دنیاپرستند و براى افراد ثروتمند شخصیت قائلند همین احساس سبب مىشود که فقیران نتوانند حرف حق خود را بیان کنند. انسان تهیدست وقتی می بیند توان بذل و بخشش ندارد و دیگران به سبب ناداریاش از او دور میشوند و از حالش جویا نمیشوند، در خود احساس غربت و تنهایی میکند؛ هر چند در شهر خود و بین خاندان و اقوام خود باشد. این بدان سبب است که بسیاری از رفت و آمدهابرای پول و ثروت و دارایی های آدمی است، نه برای دوست داشتن خود او. به همین جهت انسان فقیر بر اثر ناداری اش چنان مورد بی توجهی قرار می گیرد که گویی غریب و تنهاست.
نکته سوم
1- فقر، گاه غیر ارادی و خود ناخواسته است که در اینصورت فرد باید شکیبایی داشته باشد.
2- گاهی ارادی و خودساخته و کسالت و تنبلی است: به خاطر تلاش نکردن، کوشش نکردن، دنبال کار نرفتن و … زبانشان کوتاه می شود، قدرت اظهارشان ضعیف می شود، در اجتماع آنگونه باید حضور یابند نمی توانند حضور پیدا کنند و از میهامانی ها و مراسمات به دلیل نداشتن هزینه جهت پذیرایی و تشکیل میهمانی فاصله بگیرد. اگر شخص فقیر، فردی کاهل و تن آسا و از طرفی مسرف و مبذر باشد فقرش ساخته تن آسایی و تبذیر اوست. که در هر صورت نتایج شوم خود، ناتوانی از اثبات حق و غربت در وطن و … در پی دارد.
نکته چهارم
در این دو جمله حضرت دو گروه از مردم را مورد توجه قرار داده است.
گروه اول: فقرای جامعه، که به طور ضمنی تهدیدی به آنان شده است تا تلاش کنند و خود را از وضع موجود بیرون بکشند؛ زیرا کمترین ضرر برای آنان این است که در مطالبۀ حقوق خود، ناتوان و در هنگام برخورد با مشکلات یار و یاوری ندارند. فقر یا زندگی فقیرانه، هرچند نزد خدا ارزشی والا دارد، موجب سرعت در حسابرسی روز قیامت است و فقیر نزد خداوند منزلتی خاص دارد، اما در نظر مردم فقر ناپسند و فقیر بی منزلت است.
گروه دوم: همه، مردم مواظب باشند تا گرفتار فقر نشوند تا با گرفتاران در دام فقر، غریبانه و نا آشنا برخورد نکنند و (با اداء حقوق مالی و …) اجازه ندهند فقر باعث ناتوانی و لال شدن فقراء در اثبات دلیل و مدعایشان شود.
درباره آثار سوء فقر و تنگدستى روایات زیادى از معصومین )علیهم السلام( وارد شده که حتى فقر را در سرحد کفر معرفى کردهاند و این به سبب آن است که پیروان خود را براى مبارزه با فقر تشجیع کنند. در دنیاى امروز نیز در مقایسهاى عظیم این حقیقت به چشم مىخورد که دولتهاى ثروتمند و زورگو با شجاعت سخنان باطل خود را همه جا مطرح مىکنند در حالى که دولتهاى فقیر از رساندن حرف حساب خود به گوش جهانیان عاجزند.
البته این اصل استثنائاتى نیز دارد؛ افراد فقیرى را مىشناسیم که همچون ابوذر شجاعانه به مبارزه با طاغوتهاى زمان برخاستند و حجت خود را بر آنها تمام کردند هرچند این قیامها گاه به قیمت جان آنها تمام شد؛ ولى این افتخار را در تاریخ براى خود ثبت کردند که در صف اول از صفوف مبارزان راه حق بودند.
در حدیثی است که خداوند برای هر شخص روزی را مقدر کرده است . اگر کسی بیشتر از آن بخواهد در آینده دچار فقر خواهد شد. اگر کسی حرص زیادی داشته باشد و به دنبال اموال زیادی باشد از آنجا که روزی هر کس برایش مقدر شده است لذا این می شود که در پیری دچار فقر شده و چیزی نخواهد داشت. مانند مسافری که برای سفر رفته است و توشه راهش را به مدت یک ماه با خود به همراه می برد. اگر همان روزهای اول یا هفته اول همه آن را استفاده کند تا آخر سفر ذخیره ای ندارد لذا دچار فقر و ذلت او خواهد شد. لذا به هرچه خدا برای ما مقدر کرده است راضی باشیم.
گاهی اشخاصی فکر می کنند که شخصیتشان به داشتن چیزهای بیشتری است مثلا فکر می کنند اگر یک مدل ماشین بالاتر یا یک خانه بزرگتر داشته باشند شخصیتشان بیشتر خواهد شد در صورتیکه شخصیت به اینها نیست. شما بچه ای را که یکدفعه و به طور ناگهانی ورم می کند و خوشگل و لپ قرمز می شود را که می بینید نگران شده و فکر می کنید مریض شده و سریعا می خواهید او را به دکتر برسانید اما بچه ای را که خوب غذا خورده و به مرور تپل شده چنین برخوردی نمی کنید. چرا که می دانید با برنامه تپل شده و این ذاتی او شده است. شخصیت انسان نیز اینچنین است . اگر مانند آن بچه یکدفعه بخواهیم که زیاد شود قطعا زیان آور خواهد بود.
در روایتی از پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمده است: إِنَّ لِكُلِّ امْرِئٍ رِزْقاً هُوَ يَأْتِيهِ لَا مُحَالَةَ فَمَنْ رَضِيَ بِهِ بُورِكَ لَهُ فِيهِ وَ وَسِعَهُ وَ مَنْ لَمْ يَرْضَ لَمْ يُبَارَكْ لَهُ فِيهِ وَ لَمْ يَسَعْهُ إِنَّ الرِّزْقَ لَيَطْلُبُ الرَّجُلَ كَمَا يَطْلُبُهُ أَجَلُه. هر كس روزى اى دارد كه حتما به او خواهد رسيد. پس هر كس به آن راضى شود، برايش پُر بركت خواهد شد و او را بس خواهد بود و هر كس به آن راضى نباشد، نه بركت خواهد يافت و نه او را بس خواهد بود. روزى در پى انسان است، آن گونه كه اجلش در پى اوست. خداوند روزی انسان ها را اندازه گیری و مقدر فرمود؛ گاهی کم و زمانی زیاد، و به تنگی و وسعت، به گونه ای عادلانه تقسیم کرد تا هر کس را که بخواهد با تنگی روزی یا وسعت آن بیازماید، و با شکر و صبر، غنی و فقیر را مورد آزمایش قرار دهد….(دیلمی، 1408: 342)
در روایت دیگری از حضرت علی(علیه السلام) آمده است: «الرزق رزقان: رزق تطلبه ورزق یطلبک، فإن لم تأبه أتاک» یعنی روزی دوگونه است: روزیی که تو آن را می جویی؛ و روزیی که تو را می جوید، که اگر به سراغش نروی به سوی تو می آید. (نهج البلاغه، 1414: 404) امیرالمؤمنین در جای دیگری فرموده اند: روزى دو نوع است: آن كه تو آن را مىطلبى و آن كه تو را مىجويد، كه اگر دنبالش نروى به دنبالت مىآيد، اندوه سال خود را بر اندوه امروزت اضافه مکن، که برطرف کردن اندوه هر روز از عمر، تو را کافی است. اگر سال آینده در شمار عمر تو باشد همانا خدای بزرگ در هر روز سهم تو را خواهد داد و اگر از شمار عمرت نباشد تو را با اندوه آن چه کار است؟! هرگز جوینده ای در گفتن سهم روزی تو بر تو پیشی نگیرد و چیره شونده ای بر تو چیره نگردد و آنچه برای تو مقدر گشته از رسيدن به تو تأخير نكند.(شریف الرضی، 1386: 869)
اگر پول ندارید هی نگویید. این ذلت است.
لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَليمٌ. بقره/273
استاد الهی قمشهای: صدقات مخصوص فقیرانی است که در راه خدا بازمانده و ناتوان شده اند و توانایی آنکه در زمین بگردند ( و کاری پیش گیرند ) ندارند و از فرط عفاف چنانند که هر کس از حال آنها آگاه نباشد پندارد غنی و بی نیازند ، به (فقر) آنها از سیمایشان پی می بری ، هرگز چیزی از کسی درخواست نکنند. و هر مالی انفاق کنید خدا به آن آگاه است.
امام سجاد (علیه السلام) هر وقت پولی را به فقیری می دادند دست خودشان را می بوسیدند و روی چشمشان می گذاشتند و می گفتند وقتی به دست فقیری می خورد به دست خدا خورده است.
منابع و مآخذ
1- ابن بابويه، محمد، من لا يحضره الفقيه، ترجمه غفارى، على اكبر ومحمد جواد و بلاغى، صدر، ج 2، چ اول، تهران: نشر صدوق، 1367
2- جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384
3- ديلمى، حسن بن محمد، أعلام الدين في صفات المؤمنين، چ اول، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، 1408 ق
4- سعدی، گلستان، چ سوم، تهران: چاپخانه سحاب، 1373
5- شريف الرضي، محمد بن حسين، نهج البلاغه / ترجمه حسین انصاريان، چ دوم، تهران: پیام آزادی، 1386
6- نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، 1383
7- نهج البلاغه(صبحی صالح)، شریف الرضی، محمدبن حسین، مصحح فیض الاسلام، چ اول، قم: هجرت، 1414
8- سایت آیت الله مکارم شیرازی
اما درباره دانش زینب کبري (س) ، امام (ع) درباره حضـرت زهرا (س) و دانش آن حضرت یک نظر دارند ، و وجود مبارك زین العابـدین (ع) هم دربـاره عمه شـان حضـرت زینب کبري (س) ، از نظر دانش و بینش ، یک نظر دارنـد . امام باقر (ع) می فرمایـد : این که اسم مادر ما را «فاطمه» گذاشـتند ، بی علت ، بی جهت ، بی سـبب و بی دلیل نبوده است . علت آن این اسـت که پروردگـار عـالم در دنیاي معنا به مادر ما خطاب کرده : «َفَطمتُک بِالِْعلِْم»(شیخ کلینی، کافی، ج 1، ص 460.) . «فطم» ؛ یعنی قطع کردن ، جـدا کردن . لغت «فطم» ، به معناي بریـدن است . معناي حدیث چنین می شود : فاطمه (س) را فاطمه می گویند ، به علت این که خدا به او فرمود : من با پرکردن تو از علم خودم ، تو را و قلبت را از علوم همۀ زمینیان بریدم و نگذاشتم تو در دانش و بینش ، نیازمند علوم بشري بشوي .و دانش زهرا (س) دانشی الهی است .
کنار بازار کوفه ، وقتی زینب کبري (س) خطبه خواندند و حادثه کربلا را تحلیل کردند و مردم را به آن گناه بی نظیرشان آگاه کردند ، زین العابدین (ع) کنار محمل عمه خود ، خدا را شکر کردند و فرمودند : عمه جان ! من پروردگار عالم را شکر می کنم و سپاسش را می گویم که الحمدالله تو تعلیم دیده بدون معّلم بشري هستی ،(طبرسی، احتجاج، ج2، ص 31.) و این دریاي دانشی که در وجود تو موج می زنـد ، مسـتقیمًا الهی و خـدایی است ، همـان طوري که خداونـد از دانش بیکرانش در قلب مادرش زهرا (س) قرار داد ، از دانش بیکرانش در قلب مطّهر زینب کـبري (س) قرار داد و این سـابقه هم داشت ، نه این که اولین بـار بـوده است . این که عنایت خدا بر یک انسان ، کامل جلوه کند ، ما در قرآن مجید درباره دو نفر صـریحًا می بینیم که خداوند متعال در ایام کودکی آن ها ، دانش خود را در ظرف قلب آنان ریخته است. این کـار یک بار براي حضـرت مسـیح (ع) اتفاق افتاده است . یکبار درباره یحیی (ع) آورده شده است.
برگرفته از کتاب نگاهی به مقام حضرت زینب (س) ، حسین انصاریان، 10 و11
«یااهل الکوفه یا اهل الختل و الغدر» ای خدعه گرها، ای کسانی که تظاهر کردید شاید خودتان باور هم کردید که دنباله رو اسلام و اهل بیت هستید؛ امادر امتحان، این جور کم آوردید؛ در فتنه این جور کوری نشان دادید. «هل فیکم الا الصّلف و النّطف و ملق الاماء و غمز الاعداء» شما رفتارتان،زبانتان با دلتان یکسان نبود. به خودتان مغرور شدید، خیال کردید ایمان دارید، خیال کردید همچنان انقلابی هستید، خیال کردید همچنان پیرو امیر المؤمنین هستید؛ در حالی که واقع قضیه این نبود. نتوانستید از عهدۀ مقابله با فتنه بربیایید، نتوانستید خودتان رانجات دهید. «مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثا» مثل آن کسی شدید که پشم را می ریسد، تبدیل به نخ می کند، بعد نخها را دوباره باز می کند، تبدیل می کند به همان پشم یا پنبه نریسیده. با بی بصیرتی، با نشناختن فضا، با تشخیص ندادن حق و باطل، کرده های خودتان را، گذشته خودتان را باطل کردید. ظاهر، ظاهر ایمان، دهان پر از ادعای انقلابی گری؛ اما باطن، باطن پوک باطن بی مقاومت در مقابل بادهای مخالف…. .
حضرت زینب کبری با این عده ناهمگون و غیر قابل اعتماد مواجه است، اما این جور محکم حرف می زند، او زن تاریخ است؛ این زن، دیگر ضعیفه نیست. نمی شود زن را ضعیفه دانست. این جوهر زنانه مؤمن، این جور خودش را در شرایط دشوار نشان می دهد. این زن است که الگوست؛ الگو برای همه مردان بزرگ عالم و زنان بزرگ عالم. انقلاب نبوی و انقلاب علوی را آسیب شناسی می کند؛ می گوید شماها نتوانستید در فتنه حق را تشخیص بدهید؛ نتوانستید به وظیفه تان عمل کنید؛ نتیجه این شد که جگر گوشه پیغمبر سرش بر روی نیزه رفت. عظمت زینب را اینجا می شود. فهمید.
برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری درباره زندگی سیاسی- مبارزاتی ائمه معصومین (علیهم السلام)، 1389/2/1، انسان 250 ساله، 197
بسمه تعالی
امام در ادامه حکمت سوم به رذیله دوم اخلاقى اشاره کرده مىفرماید: «ترس مایه نقصان مىشود»؛ (وَالْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ)
الجبن: ترسویی منقصة: کاستی نقص
نکته اول:
تعریف جبن: جبن ضعف قلب، از آنچه که سزاوار است بر آن قوی باشد. جبن را در فارسی «ترس» گویند، جبان و ترسو کسی است که در زمان لزوم قوت قلب، دلش ضعیف باشد و به دفاع از دین، ناموس و آبروی خوداقدام نمی کند و در هر جایی که لازم است با شجاعت اقدام کند، بر جان خود بیمناک است پس کسی که شجاعت ندارد، نقصی بزرگ در شخصیت والای انسانی او وجود دارد. مثل فرار از جنگ، که نشانۀ ضعف قلبی است و برای همین به فراری از جنگ، انسان جبان و ترسو گویند. ترس، مقابل شجاعت است و شجاعت از ارکان ایمان و از کمالات انسان است. شجاعت یکی از داده های خداوند است که انسان با آن می تواند در برابر ستمگران و امپراطوریهای جهان، در برابر امیران و بزرگان ایستادگی کند. مثال: امام حسین (علیه السلام) با شجاعت ایمان توانست در برابر یزیدیان بایستد، آن زمان طوری بود که اگر کسی در مقابل یزید میایستاد و یا اعتراض میکرد یزید دستور می داد زبان او را ببرند و یا به علت اعتراض و گستاخی او را بکشند، در این بحبوحه امام حسین (علیه السلام) اعتراض کردند و در مقابل ظالم و ستمگری چون یزید و یزیدیان به مبارزه برخاستند و بعد از عاشورا نیز امام زین العابدین (علیه السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) با شجاعت در برابر یزیدیان ایستادند و توانستند با اعلام اوضاع و احوال عاشورا سبب رسوایی و نابودی یزید شود. امام خمینی(ره) با بیان استقلال و آزادی، ایثار و شجاعت و … شروع به مبارزه با ظالم و بی بند و باری کردند و با این بیانات در دلهای افراد نفوذ پیدا کردند و اینچنین در سال 1341 فرمودند ما باید اسرائیل را از بین ببریم و فرمودند: اگر هر فردی یک سطل آب بر سر اسرائیل بریزد سیلی می شود که اسرائیل را نابود خواهد کرد و با ایمان، یقین و شجاعت توانستند به سربلندی عظیمی نائل شوند و اینچنین حکومت اسلامی را تشکیل بدهند. امام زین العابدین(علیه السلام) وقتی در مسجد امویه در دمشق به سخنرانی رفته بودند فرمودند: «یا ایها الناس اُعطینا العِلمَ و الحلمَ و السَّماحةَ و الفصاحةَ و الشَّجاعةَ و المحبةَ فی القلوب المؤمنین.(کافی، ج 4، ص 18، حکمت 3) ای مردم خداوند به ما شش چیز داده است، صداقت، علم و حلم، گذشته خوب(شرافت) گفتار بسیار فصیح، شجاعت و محبت در قلبهای مؤمنین.»
نکته دوم:
در این حدیث شریف تقبیح خود صفت مد نظر است، زیرا جبن صفتی غیر ارادی است به این معنا که «جبن» یک قبح تحصیلی نیست بلکه خلقتی است. افراد ترسو هرگز نمىتوانند از قابلیتها، شایستگىها و استعدادهاى خود استفاده کنند و نتیجه آن عقبماندگى در زندگى است. به علاوه هنگامى که دین و جان و ناموس و کشور آنها به خطر بیفتد از جهاد ابا دارند و به جاى اینکه در صف مجاهدان باشند در صف قاعدان و بیماران و از کار افتادگان و کودکان قرار مىگیرند. هرگز هیچ آدم ترسویى به مقامى نرسیده؛ نه کشف مهمى کرده نه پیروزى چشمگیرى به دست آورده و نه به قلههاى کمال رسیده است. فردی که نقص در وجود خودش داشته باشد، جوان و ترسو نیز باشد معمولا نمیتواند از خویش دفاع کند نمی تواند از استعدادهای خویش بهره ببرد و آنها را بازگو کند. این نقصان سبب عقب ماندگی او می شود. به عنوان مثال: فرد ترسو به خود می گوید اگر من الان این حرف را بزنم شاید دیگران مرا مسخره کنند و … . ترس سبب میشود اگر در اتفاقات روزگار کسی حق او را بخورد او نمیتواند از حق خویش دفاع کند و یا در مقابل ظلم ایستادگی کند و یا اعتراض بکند و یا هیچ وقت نمی تواند قوی و نیرومند زندگی کند. از این رو در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مىخوانیم: «لَا یُؤْمَنُ رَجُلٌ فِیهِ الشُّحُّ وَالْحَسَدُ وَالْجُبْنُ وَلَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ جَبَاناً وَلَا حَرِیصاً وَلَا شَحِیحاً؛ هیچ یک از کسانى که داراى بخل و حسد و جبن باشند به حقیقت ایمان نمىرسند و مؤمن ترسو و بخیل و حریص نخواهد بود». (بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۳۶۴) حتى امیر مؤمنان على (علیه السلام) به مالک اشتر توصیه مىکند «که هرگز افراد ترسو را به حوزه مشاوران خود راه مده»؛ (وَلَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشوَرَتِکَ بَخِیلًا … وَ لَاجَبَاناً) (صبحی صالح، 1414: 430) و همانگونه که امام (علیه السلام) در نامه مالک اشتر اشاره فرموده سرچشمه جبن و ترس سوء ظن به ذات پاک پروردگار است، زیرا مىدانیم خداوند به افراد با ایمان وعده داده که من شما را تنها نمىگذارم به جنگ مشکلات بروید و از من یارى بطلبید. ترس خداوند ممدوح و ترس از بندگان مذموم است.
نکته سوم:
اهداف حضرت از بیان این جمله 1- افراد ترسو، ترس را برای خود یک کمال نپندارند زیرا جبن نقص و نقص، نقیض کمال است. 2- افراد ترسو بدانند با وجود آن که این صفت خلقتی است اما قابل معالجه می باشد، پس برای رفع آن تلاش کنند. 3- اطرافیان شخص جبان، مواظب باشند کارهایی که مستلزم شجاعت است به او واگذار نکنند. 4- جبان، از ابتدا کاری را که انجام آن مستلزم شجاعت است بر عهده نگیرد(که در وسط راه بماند.)
نکته چهارم:
راه درمان این صفت قابل رفع و تبدیل به شجاعت است؛ لذا باید شخص با وجودامکان علاج، خود را معالجه کند، با عواملی مانند: 1- اعتماد و توکل به یگانه مطلق الهی و توجه به او را در خود تقویت کند. 2- همنشینی با هم صفتان خود 3- معاشرت با شجاعان خواهید دید که آنها بدون ترس به تنهایی در موقعیتی که شمافکرمیکنید ترسناک است قرار میگیرند. با دیدن این صحنه در شما نیز جرأت ایجاد می شود و با خود می گویید اگر من هم در آن موقعیت قرار گیرم با هیچ مشکلی مواجه نخواهم شد.
منابع و مآخذ
1- جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384
2- مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 75، چ دوم، بیروت: داراحیاءالتراث العربی، 1403
3- نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، 1383
4- نهج البلاغه(صبحی صالح)، شریف الرضی، محمدبن حسین، مصحح فیض الاسلام، چ اول، قم: هجرت، 1414
5- سایت آیت الله مکارم شیرازی
اینکه گفته می شود در عاشورا، در حادثه کربلا خون بر شمشیر پیروز شد - که واقعا پیروز شد- عامل این پیروزی،حضرت زینب بود ؛ و الا خون در کربلا تمام شد. حادثۀ نظامی با شکست ظاهری نیروهای حق در عرضۀ عاشورا به پایان رسید؛ اما آن چیزی که موجب شد این شکست نظامی ظاهری، تبدیل به یک پیروزی قطعی دائمی شود، عبارت بود از منش زینب کبری؛ نقشی که حضرت زینب بر عهده گرفت؛ این خیلی چیز مهمی است، این حادثه نشان داد که زن در حاشیۀ تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد. قرآن هم در موارد متعددی به این نکته ناطق است؛ لیکن این مربوط به تاریخ نزدیک است، مربوط به امم گذشته نیست؛ یک حادثه زنده و ملموس است که انسان زینب کبری را مشاهده می کند که با یک عظمت خیره کننده و درخشنده ای در عرصه ظاهر می شود؛ کاری می کند که دشمنی که به حسب ظاهر در کارزار نظامی پیروز شده است و مخالفین خودرا قلع و قمع کرده است و بر تخت پیروزی تکیه زده است، در مقر قدرت خود، در کاخ ریاست خود تحقیر و ذلیل شود؛ داغ ننگ ابدی را به پیشانی او می زند و پیروزی او را تبدیل می کند به یک شکست، این کار زینب کبری است. زینب (سلام الله علیها) نشان داد که می توان حجب و عفاف زنانه را تبدیل کرد به عزت مجاهدانه، به یک جهاد بزرگ.
برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری درباره زندگی سیاسی- مبارزاتی ائمه معصومین (علیهم السلام)، انسان 250 ساله، 195