بسمه تعالی

و الصبر شجاعة

 وشکیبایی شجاعت است.
نکته اول
تعریف صبر: در فارسی به معنای شکیبایی، پرطاقتی است و از نظر محدث قمی صبر، خودداری از بی تابی کردن در هنگام ناگواری است. لذا از انجام حرکات غیر عادی (مانند کندن مو و کوبیدن سر و …)پرهیز کرده و زبان به شکوه و شکایت از مقدرات خدای تعالی نمی گشاید.
صبر یعنی ایستادگی در برابر تمایلات نفسانی، سختیها، بلایا و حوادث؛ به گونه ای که این امور در او اثر نکنند و همان حال آرامش و ثبات روحی قبل از مواجهه با آنها را داشته باشد.
نکته دوم
در واقع مسلمانان هم در برابر خواسته‏ هاى دل استقامت و صبر نشان دادند، هم درمسیر اطاعت پروردگار و هم در مقابل مصائب و مشکلات پى‏درپى.
همان گونه که در حدیثى در جلد دوم کافى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که مى فرماید: «الصَّبْرُ ثَلاَثَةٌ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ وَصَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ وَصَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَة» (کافى، ج 2، 1407: 91)
بدیهى است صبر چه در مقابل عوامل معصیت باشد، چه در مسیر اطاعت پروردگار چه در برابر مصائب روزگار انجام گیرد، نوعى شجاعت محسوب مى شود و تنها شجاعانند که از عهده شکیبایى در این مراحل سه گانه بر مى آیند. نمونه کامل این سخن همان چیزى است که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در صدر اسلام از پیغمبر و یاران باوفایش تجربه کرده بود که در برابر انواع مشکلاتى که از سوى دشمنان اسلام هر روز به شکلى انجام مى شد صبر و استقامت کرده بودند و با شجاعت تمام آنها را پشت سر گذاشتند و اگر این شکیبایى شجاعانه مسلمانان صدر اول در دوران محاصره شعب ابى طالب و هجرت به حبشه و سپس هجرت به سوى مدینه و بعد از آن حضور در میدان هاى جنگ بدر، خیبر، خندق و حنین نبود امروز آیینى به نام اسلام بر بخش عظیمى از جهان سایه نیفکنده بود.
در کلمات بزرگان نیز تعبیرات جالبى درباره صبر آمده است از جمله این که گفته اند: «الصَّبْرُ مُرٌّ لا یَتَجَرَّعُهُ إلاّ حُرٌّ; صبر تلخ است ولى جز آزادگان این شربت ناگوار را نمى نوشند. نیز گفته اند «إنَّ لِلاْزْمانِ الْمَحْمُودَةِ وَالْمَذْمُومَةِ أعْماراً وَآجالاً کَأَعْمارِ النّاسِ وَآجالِهِمْ فَاصْبِرُوا لِزَمانِ السُّوءِ حَتّى یَفْنى عُمْرُهُ وَیَأتی أجَلُهُ؛ دوران هاى خوب و بد عمر و اجلى دارند مانند عمر و اجل انسان ها؛ به هنگامى که دوران سختى پیش آید صبر کنید تا عمرش پایان گیرد و اجلش فرا رسد. نیز گفته اند: «إذا تَضَیَّفَتْکَ نازِلَةٌ فَأقْرِهَا الصَّبْرُ عَلَیْها وَأکْرِمْ مَثْواها لَدَیْکَ بِالتَّوَکُّلِ وَالاْحْتِسابِ لِتُرِحِّلَ عَنْکَ وَقَدْ أبْقَتْ عَلَیْکَ أکْثَرَ مِمّا سَلَبَتْ مِنْکَ؛ هنگامى که حادثه سختى به میهمانى تو آمد با صبر و شکیبایى از آن پذیرایى کن و جایگاه آن را با توکل بر خدا و حساب عند الله گرامى بدار تا زمانى که این میهمان از نزد تو برود در حالى که بیش از آنچه از تو گرفته است براى تو باقى خواهد گذارد». (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18،90)
نکته سوم
شجاعت صفتی مابین ترسویی و بی باکی و یکی از اصول اخلاق و از کمالات نفسانی انسان است.
نکته چهارم:
اصول چهارگانه اخلاق عبارتند از:
حکمت 2- عفت 3 عدالت 4- شجاعت
امکان ندارد کسی دارای صبر باشد و شجاع نباشد. صفت شجاعت با تمام اهمیت و ارزش، خود نتیجۀ صبر است و وجود صبر،بدون داشتن شجاعت یا شجاعت بدون صبر ممکن نیست. همان طور که وجود روز بدون وجود آفتاب امکان ندارد. بنابراین انسان صبور و پر طاقت، شجاع هم هست یعنی هم از جبن و ترسویی و هم از بی باکی و تهور دور است.
در هر یک از اقسام سه گانه ذکر شده چنین است که نفسانیات و شهوات، مشکلات و ناملایمات زندگی، حب نفس و سختی عبادات، چون دشمنی قوی دائما به انسان فشار می آورند تا زندگی مادی و معنوی او را از بین ببرند و او را از حالت طبیعی و رشد انسانی دور سازند. در چنین حالتی، آن کس که شجاع است، صبر را پیشه می کند و دشمنان مادی و معنوی و قاتلان جسم و روحش نمی توانند او را شکست دهند.
پیامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) می فرمایند: (يؤتى الرجل في قبره بالعذاب، فإذا أتي من قبل رأسه دفعه تلاوة القرآن، وإذا أتي من قبل يديه دفعته الصدقة، وإذا أتي من قبل رجليه دفعه مشيه إلى المسجد والصبر حجزه، يقول: أما لو رأيت خللا لكنت صاحبه). وفي لفظ آخر (إذا دخل الرجل القبر قامت الصلاة عن يمينه، والزكاة عن شماله، والبر يظل عليه، والصبر بناحية يقول دونكم صاحبي، فإني من ورائه، يعني: إن استطعتم أن تدفعوا عنه العذاب، وإلا فأنا أكفيكم ذلك، وأدفع عنه العذاب) وقتی انسان را در قبر می گذارند، عذاب وارد قبر او می شود وقتی می خواهد از طرف سر وارد شود تلاوت قرآن جلوی عذاب را می گیرد. وقتی می خواهد از طرف مقابل وارد شود صدقه جلوی عذاب الهی را می گیرد و آن را برمی گرداند. وقتی می خواهد از طرف پاهای او وارد شود، راه رفتن او به سوی مسجد جلویش را می گیرد.(شهید ثانی، 1380: 112)
در تعبیر دیگری آمده است که نماز، زکات، نیکی و خوبی که در حق دیگران انجام داده اینها همه مانع می شوند. اینها همه سپر عذاب هستند. و صبر در طرفی دورتر از آنهاست. صبر به نماز و زکات و احسان می گوید مواظب رفیق خود باشید و اگر نتوانستید عذاب را از او دور کنید من به تنهایی از او دفاع می کنم و عذاب را از او برطرف می سازم. (شهید ثانی، 1380: 113)
دلیل آن هم این است که صبر در تمام مظاهر زندگی انسان باید خودش را نشان بدهد؛ چون نشانه ایمان است.
خواسته های نفسانی فرد را به ضلالت و گمراهی می کشاند. بنابراین صبر برای انسان شجاعت و قوت می آورد، گاهی برای انسان گناهی پیش می آید و او یک قدم به سمت گناه جلو می رود و یا ممکن است یک قدم عقب برگردد، اگر بتواند خود را از معصیتّ حفظ کند این فرد قهرمان است. به عنوان مثال؛ حضرت رسول اکرم داشتند از جایی عبور می کردند، دیدند که عدّه ای در حال زورآزمایی و یا کُشتی گرفتن هستند، حضرت از آنها سؤال کردند چه کار می کنید، آنها پاسخ دادند ما در حال زورآزمایی هستیم، حضرت به آنها پاسخ دادند پیروز میدان کسی است که بر نفس خود زورآزمایی کند و بر نفسش پیروز شود.
انسان هایی که در طول تاریخ برای خدا از گناه اجتناب می کنند، هجرت می کنند، جهاد می کنند، اینها قهرمان های تاریخ بشر محسوب می‏شدند و لذا اسلام عزیز هم با همین قهرمانان به دست ما رسیده است.
به عنوان مثال اگر پیامبر اکرم و اصحاب و خانواده پیامبر اکرم در برابر تشنگی و گرسنگی مقارمت نمی کردند و یا اگر هجرت جعفربن ابی طالب به حبشه با یارانش نبود و یا اگر هجرت پیامبر اکرم از مکه به مدینه نبود و اگر این سختی ها را تحمل نمی کردند، اسلام امروز این همه تبلور و تجلی را نمی داشت.
در صدر اسلام نیز همین طور بوده است، این هجمه هایی که در 33 سال به ملت ایران وارده شده است، بنا به گفته کارشناسان یکی از اینها برای منقرض کردن نظام اسلامی کافی می بود. به عنوان مثال؛ شهادت 22 تن در یک جا از شخصیت های برجستۀ کشور برای نابودی یک نظام کفایت می کند، امّا آنچه موجب حفظ نظام اسلام شد صبر و دارایی و استقامت امام خمینی (ره) در 11 سال خدمت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است که اسلام را زنده نگه داشته است.
یک موقع انسان تلاش می کند ولی تلاش او نتیجۀ خوبی نمی دهد، تنها چیزی که فرد را می تواند از اضطراب و نگرانی )در تحصیل، شغل، کار و …( حفظ کند صبر و استقامت است، که باعث می شود انسان شِکوه و شکایت نکند و به خداوند امید داشته باشد. انسان علارقم تلاش هایی که انجام می دهد اگر حادثه ای برای او پیش بیاید، این اتفاق و حادثه را باید بپذیرد و اگر این اتفاق و حادثه را به خداوند نسبت دهد خداوند نیز بهترین موقعیت را برای او جایگزین می کند.
داستان؛ شیطان به شدت از دست سید الشهداء امام حسین ناراحت شد، که چرا با تمام مصیبت ها و بلاهایی که بر سر امام حسین و خانواده او آمده بود او هرگز گِله و شکایت نکرد. امام حسین فرمودند: الهی رضاً بِقَضائِکَ وَ تَسليم بِأمرِک لامَعبودً سِواک؛ پروردگارا اين قضا و قدری که تو امر کرده ای . ما راضی و در برابر امر تو تسليم هستيم، زيرا معبودی جز تو نمی شناسيم.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ؛ که ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم. تین/ 4
حال اگر انسان خود را ناتوان ببیند، دست خود اوست که تلاش کافی انجام نداده است.
وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفًا؛ و انسان، ضعيف آفريده شده؛ )و در برابر طوفان غرايز، مقاومت او کم است. نساء/ 26
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ؛ که ما انسان را در رنج آفريديم )و زندگى او پر از رنجهاست. بلد/ 4
خداوند در برابر این ناتوانی ها قوایی مانند صبر را قرار داده است که می فرماید: بابی از ابواب بهشت وجود دارد که باب صابرین می گویند، که تنها صابران از آن عبور می کنند و یا مقامی است که برای انسان هایی که به مقام صابران، مقام مجاهدان و … رسیده باشد.
نکته: هیچ مقامی به مقام صابران نمی رسد.
يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ؛ صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند . زمر/11
اگر انسان در برابر مشکلات استقامت و صبر داشته باشد و گله و شکایت نکند، خود به خود زاهد شده و حکمت بر او وارد می شود. وقتی در برابر کمی و نداری انسان صبور باشد نشان می‏دهد که او فرد قانعی است و دلبستگی به چیزی ندارد و اگر چنین شد درهای حکمت بر او گشوده می‏شود.

منابع و مآخذ

1- ابن أبي الحديد، عبد الحميد، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، به کوشش ابراهيم، محمد ابوالفضل‏، ج 18، چ اول، قم: مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏، 1404
2- ‏ جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384
3- شهيد ثانى، زين الدين، آرام بخش دل داغديدگان( ترجمه مُسكّن الفؤاد)، به کوشش حسين، جناتى‏، چ دوم، قم: روح‏، 1380
4- کلینی، محمد، الکافی، ج 2، چ چهارم، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1407
5- نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، 1383

6- سایت آیت الله مکارم شیرازی


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 16 آبان 1395نظر دهید »

بسمه تعالی
حکمت چهارم
الْعَجْزُ آفَةٌ، وَالصَّبْرُ شَجَاعَةٌ، وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ، وَنِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَى.
ناتوانى،آفت و شكيبايى،شجاعت و زُهد،ثروت و پرهيزكارى، سپرِ نگه دارنده است و چه همنشين خوبى است راضى بودن و خرسندی.
العجز: عجز، واماندگی
آفة: آفت
الصبر: شکیبایی
شجاعة: دلاوری
الزّهد: بی علاقگی، بی اعتنایی (به دنیا)
ثروة: دارایی
الورع: دوری از گناهان
جنّة: سپر
درماندگی عاجز
چهار کلمه بالا به مذمت از مال دنيا و ارزش آن منتهي مي‏گردد. اين مطلب روشن است که خواستن مال براي آبرو و خدمت به جامعه خوب بلکه لازم است و اينجا فرمايش امام حسن (علیه السلام) زنده مي‏شود که فرمود: هر کس بگويد: مال را دوست ندارم دروغ مي‏گويد اگر يقين کنم که راست مي‏گويد احمق است. اما هرگاه علاقه به مال دنيا فقط براي نگاهداري باشد و هدف دنيوي که هيچ نتيجه اخروي نداشته باشد اشتباه است و خدا عذاب دردناک به آنان وعده داده. ابن ابي ‏الحديد در توضيح جمله‏ هاي بالا مي ‏نويسد: آماده نبودن براي قيامت دليل بر عجز شديد است. گفته شده: العجز المفرط ترک التاهب للمعاد: واماندگي شديد، آماده نبودن براي قيامت است. و گفته شده: (الصُّبرُ مُرٌ لا يَتَجَرَّعُهُ الّاحُر) صبر و استقامت در برابر ناملايمات و رسيدن به هدف، کار تلخي است که فقط آزادگان اين تلخي را جرعه جرعه مي ‏نوشند.(ابی الحدید، ج 1، 1404: 320) گفته شده روزگار خوش و ناپسند سرنوشت معيني دارند همانند روزگار و عمر مردم، در روزگاري که ناراحتي وجود دارد صبر کنيد تا مدتش به پايان برسد. زهد و پارسائي اين است که آنچه انسان را از توجه بخدا باز مي‏دارد کنار بگذاريم. گفته شده وقتي عالم، پارسا نباشد بلاي زمان خود خواهد بود زيرا که مردم مي‏گويند اگر علم او زهد را تاييد کرده بود پرهيزکاري مي‏بود لذا مردم در ناپرهيزکاري از او پيروي مي ‏کنند و هم چنين در اشراف گيري! پرهيز از گناه مهمترين پناهگاه است زيرا پرهيز از گناه انسان را از آلودگي به گناه نجات مي ‏بخشد و عبادت خدا از گرفتار دشمن شدن. کسي که پرهيزکاري را پيشه خود سازد خدا راه فرار براي او بوجود مي‏آورد.
امام در چهارمین کلمه از کلمات قصارش به پنج وصف از اوصاف انسانى اشاره مى کند که یکى منفى و چهار وصف از آن مثبت است و آثار هر کدام را در جمله بسیار کوتاهى بر مى شمارد. نخست مى فرماید: «عجز و ناتوانى آفت است»؛ الْعَجْزُ آفَةٌ. عجز مفهوم وسیعى دارد که هرگونه ناتوانى علمى، جسمى، اقتصادى و فکرى را شامل مى شود و به یقین اینها بزرگ ترین آفات زندگى انسان است؛ انسان عاجز، ذلیل و خوار عقب مانده و شکست خورده و بى ارزش و بى مقدار است به همین دلیل اسلام مى گوید: بکوشید و هرگونه عجز را از خود دور سازید و با قدرت و قوت به اهداف مالى و معنوى خود برسید. البته گاه مى شود که عجز و ناتوانى بدون اختیار دامان انسان را مى گیرد، ولى غالباً چنین نیست، بلکه نتیجه کوتاهى ها و بى برنامگى هاست. همان گونه که در حدیث جالبى که کلینى در کافى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل کرد مى خوانیم: «إِنَّ الاَْشْیَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَالْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُمَا الْفَقْرَ؛ هنگامى که اشیاء با یکدیگر ازدواج کردند تنبلى و ناتوانى نیز به هم پیوستند و فرزند آنها فقر بود». (کافی، جلد 5، 1407: 86) یعنی انسان وقتی تنبلی کند و ناتوانی بر او وارد شود نتیجه اش فقر و تنگ دستی می شود، فقر هم آفت های خویش را دارد و چیز پسندیده ای نیست که انسان با فقر، تنبلی، فکرنکردن و … فقر را بر خود و خانودۀ خویش وارد کند.
عجز و ناتوانی موجب ضرر و زیان افراد می شود، چه بسا انسان همیشه باید تلاش کند تا از فقر به دور باشد. یک موقع انسان تلاش می کند ولی تلاش او نتیجۀ خوبی نمی دهد در اینجا قضا و قدر حکم می کند نه تنبلی. چه بسا فقر او سبب امتحان و ابتلا باشد.
نکته اول:
آفت یعنی بیماری، ناتوانی بیماری است.
ناتوانی گسترده است:
1- ارادی
2- روحی
3- عقلی
4- جسمی
5- اقتصادی
6- علمی
7- روحی
8- عاطفی و …
امام علی (علیه السلام) می فرمایند : کسالت و تنبلی با هم ازدواج کردند فقر متولد شد.
باید به دنبال عوامل کسالت گشت. آدم با نشاط می تواند کارکند.
نکته دوم:
عجز به دونوع نفسانی و جسمانی تقسیم می شود که بنا به دلائلی در اینجا تنها آفت عجز نفسانی مورد نظر آن حضرت است.
الف) همه جملات قبل و بعد از این فراز، «صفات نفسانی» را توصیف می کنند؛ پس منظور از عجز هم، باید نفسانی باشد نه جسمانی.
ب) باید در نظر داشت که هدف امیر(علیه السلام) بیان یک مسئله طبی و پزشکی نبوده است که بخواهد علی رغم وضوح آفت بودن عجز جسمانی آن را مطرح نماید؛ بلکه غرض بیان یک مسأله اخلاقی بوده است.
ج) چون آفت بودن عجز جسمانی بر هیچ کس پوشیده نیست نیازی هم به بیان و توضیح ندارد. اما آفت بودن عجز نفسانی از عده ای پنهان است، زیرا بعضی از افراد به علت عدم آگاهی، عجز نفسانی را وقار و متانت محسوب می کنند و دارندۀ آن را انسان موقّر و متین می شناسند.

منابع و مآخذ
1- ابن أبي الحديد، عبد الحميد، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، به کوشش ابراهيم، محمد ابوالفضل‏، ج 1، چ اول، قم: مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏، 1404
2- جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384
3- کلینی، محمد، الکافی، ج 5، چ چهارم، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1407
4- نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، 1383 

5- سایت آیت الله مکارم شیرازی


موضوعات: نهج البلاغه
   پنجشنبه 6 آبان 1395نظر دهید »

آن‏گاه امام در سومین جمله اشاره به آثار فقر در زندگى انسان‏ها مى‏کند.
و مى‏فرماید: «فقر شخص زیرک را از بیان دلیلش گنگ مى‏سازد»؛ (وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ)
حضرت در چهارمین و آخرین جمله که در واقع تکمیل کننده جمله سوم است مى‏افزاید: «آن‏کس که فقیر و تنگدست است حتى در شهر خود غریب است»؛ (وَالْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ)
. زیرا غریب کسى است که دوست و آشنایى ندارد و احساس تنهایى مى‏کند و مى‏دانیم دنیاپرستان از افراد فقیر و تنگدست فاصله مى‏گیرند و آنها را در شهر خود غریب مى‏گذارند و به عکس ثروتمندان حتى در بلاد دوردست از وطنشان غریب نیستند همان‏گونه که شاعر مى‏گوید:
منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست‏
آن را که بــر مراد جهــان نیست دسترس‏ هر جا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت‏
در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناس‏(گلستان، 1373: 120)
اگر در بعضى از روایات مدحى از فقر شده و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آن را فخر خویش شمرده یا اشاره به فقر الى الله است که قرآن مجید بیان کرده: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»فاطر/15 و یا اشاره به ساده‏زیستى و قناعت است که در ظاهر شباهت با فقر دارد.
امتحان کن فقر را روزی دو تو          تا به فقر اندر غنا بینی دوتو
صبر کن با فقر و بگذار این ملال       زآن که در فقرست عز ذوالجلال

الفقر: تنگدستی، نداری
یخرس: لال می کند
الفطن: زیرک
عن: از
حجیته: حجیت و دلیل+ ش
المقل: بینوا و بی چیز
غریب: غریب و بیگانه
فی: در
بلدته: شهر، دیار+ ش
نکته اول: معنی فقر و مقل
ناداری مانند بار سنگینی در پشت شخص حمال است که به ستون فقرات او فشار می آورد. از این جهت است که نداری و بی پولی را «فقر» و به شخص بی مال،«فقیر» می گویند. کلمۀ مقل از ماده قلت، یعنی کمی است. پس «مقل» کسی است که «کم» دارد.
بعضى میان فقیر و مُقِلّ این فرق را گذاشتند که فقیر به کسى مى‏گویند که در عین فقر، فقر خویش را نیز اظهار مى‏کند و مقل کسى است که با وجود شدت نیازش اظهار توانگری و غنی می کند و فقیر است و خویشتن‏دار.
ممکن است این تفاوت را از حدیثى که از معصومین (علیهم السلام) نقل شده است گرفته باشند، زیرا در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) یا امام باقر (علیه السلام) مى‏خوانیم که در پاسخ این سؤال که کدام صدقه افضل است فرمود:
«جُهْدُ الْمُقِلِّ؛ صدقه کسى که کم درآمد باشد(و درعین تنگدستى انفاق کند)» سپس به این آیه تمسک فرمود: «وَیُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»؛(حشر/9) دیگران را بر خود مقدم مى‏دارند هرچند در تنگدستى باشند».. (ابن بابویه، ج 2، 1367: 380)
نکته دوم
در جمله اول تأثیر سوء روانی در فقیر و در جمله دوم سوء تأثیر اجتماعی آن در او ذکر شده است. فقر و ناداری، آدم زیرک را از بیان دلیل و حجت خود، لال می‏کند. چون فقیر از موضع ضعف به دیگران نگاه می کند، در برابر دیگران احساس ذلت و سستی می‏کند و از این رو، از بیان ادله و محکوم کردن طرف مقابل ناتوان است.
انسان باهوش و زیرک گرچه دارای بیانی قوی و زبانی روان و صاحب اطلاعات و معلومات کافی برای آوردن دلیل و برهان بر مدعا باشد اما چون فقر، نشاط روحی او را قبض کرده و آزادی و تحرکش را سلب نموده، نمی تواند به طور شایسته دلیل و حجت خود را در اثبات حقش اقامه کند، لذا در هنگام اثبات مدعا زبانش بسته می شود و لال می گردد و این یکی از آثار روانی فقر است.
جامعه نیز به انسان بی بضاعت و سخنان او اهمیت نمی دهد و چون نگاهی حقارت آمیز به او دارد، حتی به سخنان حق او توجه نمی کند. این گونه برخوردها در نهایت بر روحیه او اثر می گذارد و نشاط او را برای اظهار دلایلش در هنگام مخاصمه می گیرد. از سوى دیگر چون مى‏دانند بسیارى از مردم براى سخنان آنها بهایى قائل نمى‏شوند چون غالباً دنیاپرستند و براى افراد ثروتمند شخصیت قائلند همین احساس سبب مى‏شود که فقیران نتوانند حرف حق خود را بیان کنند. انسان تهیدست وقتی می بیند توان بذل و بخشش ندارد و دیگران به سبب ناداری‏اش از او دور می‏شوند و از حالش جویا نمی‏شوند، در خود احساس غربت و تنهایی می‏کند؛ هر چند در شهر خود و بین خاندان و اقوام خود باشد. این بدان سبب است که بسیاری از رفت و آمدهابرای پول و ثروت و دارایی های آدمی است، نه برای دوست داشتن خود او. به همین جهت انسان فقیر بر اثر ناداری اش چنان مورد بی توجهی قرار می گیرد که گویی غریب و تنهاست.
نکته سوم
1- فقر، گاه غیر ارادی و خود ناخواسته است که در اینصورت فرد باید شکیبایی داشته باشد.
2- گاهی ارادی و خودساخته و کسالت و تنبلی است: به خاطر تلاش نکردن، کوشش نکردن، دنبال کار نرفتن و … زبانشان کوتاه می شود، قدرت اظهارشان ضعیف می شود، در اجتماع آنگونه باید حضور یابند نمی توانند حضور پیدا کنند و از میهامانی ها و مراسمات به دلیل نداشتن هزینه جهت پذیرایی و تشکیل میهمانی فاصله بگیرد. اگر شخص فقیر، فردی کاهل و تن آسا و از طرفی مسرف و مبذر باشد فقرش ساخته تن آسایی و تبذیر اوست. که در هر صورت نتایج شوم خود، ناتوانی از اثبات حق و غربت در وطن و … در پی دارد.
نکته چهارم
در این دو جمله حضرت دو گروه از مردم را مورد توجه قرار داده است.
گروه اول: فقرای جامعه، که به طور ضمنی تهدیدی به آنان شده است تا تلاش کنند و خود را از وضع موجود بیرون بکشند؛ زیرا کمترین ضرر برای آنان این است که در مطالبۀ حقوق خود، ناتوان و در هنگام برخورد با مشکلات یار و یاوری ندارند. فقر یا زندگی فقیرانه، هرچند نزد خدا ارزشی والا دارد، موجب سرعت در حسابرسی روز قیامت است و فقیر نزد خداوند منزلتی خاص دارد، اما در نظر مردم فقر ناپسند و فقیر بی منزلت است.
گروه دوم: همه، مردم مواظب باشند تا گرفتار فقر نشوند تا با گرفتاران در دام فقر، غریبانه و نا آشنا برخورد نکنند و (با اداء حقوق مالی و …) اجازه ندهند فقر باعث ناتوانی و لال شدن فقراء در اثبات دلیل و مدعایشان شود.
درباره آثار سوء فقر و تنگدستى روایات زیادى از معصومین )علیهم السلام( وارد شده که حتى فقر را در سرحد کفر معرفى کرده‏اند و این به سبب آن است که پیروان خود را براى مبارزه با فقر تشجیع کنند. در دنیاى امروز نیز در مقایسه‏اى عظیم این حقیقت به چشم مى‏خورد که دولت‏هاى ثروتمند و زورگو با شجاعت سخنان باطل خود را همه جا مطرح مى‏کنند در حالى که دولت‏هاى فقیر از رساندن حرف حساب خود به گوش جهانیان عاجزند.
البته این اصل استثنائاتى نیز دارد؛ افراد فقیرى را مى‏شناسیم که همچون ابوذر شجاعانه به مبارزه با طاغوت‏هاى زمان برخاستند و حجت خود را بر آنها تمام کردند هرچند این قیام‏ها گاه به قیمت جان آنها تمام شد؛ ولى این افتخار را در تاریخ براى خود ثبت کردند که در صف اول از صفوف مبارزان راه حق بودند.
در حدیثی است که خداوند برای هر شخص روزی را مقدر کرده است . اگر کسی بیشتر از آن بخواهد در آینده دچار فقر خواهد شد. اگر کسی حرص زیادی داشته باشد و به دنبال اموال زیادی باشد از آنجا که روزی هر کس برایش مقدر شده است لذا این می شود که در پیری دچار فقر شده و چیزی نخواهد داشت. مانند مسافری که برای سفر رفته است و توشه راهش را به مدت یک ماه با خود به همراه می برد. اگر همان روزهای اول یا هفته اول همه آن را استفاده کند تا آخر سفر ذخیره ای ندارد لذا دچار فقر و ذلت او خواهد شد. لذا به هرچه خدا برای ما مقدر کرده است راضی باشیم.
گاهی اشخاصی فکر می کنند که شخصیتشان به داشتن چیزهای بیشتری است مثلا فکر می کنند اگر یک مدل ماشین بالاتر یا یک خانه بزرگتر داشته باشند شخصیتشان بیشتر خواهد شد در صورتیکه شخصیت به اینها نیست. شما بچه ای را که یکدفعه و به طور ناگهانی ورم می کند و خوشگل و لپ قرمز می شود را که می بینید نگران شده و فکر می کنید مریض شده و سریعا می خواهید او را به دکتر برسانید اما بچه ای را که خوب غذا خورده و به مرور تپل شده چنین برخوردی نمی کنید. چرا که می دانید با برنامه تپل شده و این ذاتی او شده است. شخصیت انسان نیز اینچنین است . اگر مانند آن بچه یکدفعه بخواهیم که زیاد شود قطعا زیان آور خواهد بود.
در روایتی از پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمده است: إِنَّ لِكُلِّ امْرِئٍ رِزْقاً هُوَ يَأْتِيهِ لَا مُحَالَةَ فَمَنْ رَضِيَ بِهِ بُورِكَ لَهُ فِيهِ وَ وَسِعَهُ وَ مَنْ لَمْ يَرْضَ لَمْ يُبَارَكْ لَهُ فِيهِ وَ لَمْ يَسَعْهُ إِنَّ الرِّزْقَ لَيَطْلُبُ الرَّجُلَ كَمَا يَطْلُبُهُ أَجَلُه‏. هر كس روزى اى دارد كه حتما به او خواهد رسيد. پس هر كس به آن راضى شود، برايش پُر بركت خواهد شد و او را بس خواهد بود و هر كس به آن راضى نباشد، نه بركت خواهد يافت و نه او را بس خواهد بود. روزى در پى انسان است، آن گونه كه اجلش در پى اوست. خداوند روزی انسان ها را اندازه گیری و مقدر فرمود؛ گاهی کم و زمانی زیاد، و به تنگی و وسعت، به گونه ای عادلانه تقسیم کرد تا هر کس را که بخواهد با تنگی روزی یا وسعت آن بیازماید، و با شکر و صبر، غنی و فقیر را مورد آزمایش قرار دهد….(دیلمی، 1408: 342)
در روایت دیگری از حضرت علی(علیه السلام) آمده است: «الرزق رزقان: رزق تطلبه ورزق یطلبک، فإن لم تأبه أتاک» یعنی روزی دوگونه است: روزیی که تو آن را می جویی؛ و روزیی که تو را می جوید، که اگر به سراغش نروی به سوی تو می آید. (نهج البلاغه، 1414: 404) امیرالمؤمنین در جای دیگری فرموده اند: روزى دو نوع است: آن كه تو آن را مى‏طلبى و آن كه تو را مى‏جويد، كه اگر دنبالش نروى به دنبالت مى‏آيد، اندوه سال خود را بر اندوه امروزت اضافه مکن، که برطرف کردن اندوه هر روز از عمر، تو را کافی است. اگر سال آینده در شمار عمر تو باشد همانا خدای بزرگ در هر روز سهم تو را خواهد داد و اگر از شمار عمرت نباشد تو را با اندوه آن چه کار است؟! هرگز جوینده ای در گفتن سهم روزی تو بر تو پیشی نگیرد و چیره شونده ای بر تو چیره نگردد و آنچه برای تو مقدر گشته از رسيدن به تو تأخير نكند.(شریف الرضی، 1386: 869)
اگر پول ندارید هی نگویید. این ذلت است.
لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَليمٌ. بقره/273
استاد الهی قمشه‌ای: صدقات مخصوص فقیرانی است که در راه خدا بازمانده و ناتوان شده اند و توانایی آنکه در زمین بگردند ( و کاری پیش گیرند ) ندارند و از فرط عفاف چنانند که هر کس از حال آنها آگاه نباشد پندارد غنی و بی نیازند ، به (فقر) آنها از سیمایشان پی می بری ، هرگز چیزی از کسی درخواست نکنند. و هر مالی انفاق کنید خدا به آن آگاه است.
امام سجاد (علیه السلام) هر وقت پولی را به فقیری می دادند دست خودشان را می بوسیدند و روی چشمشان می گذاشتند و می گفتند وقتی به دست فقیری می خورد به دست خدا خورده است.

منابع و مآخذ

1- ابن بابويه، محمد، من لا يحضره الفقيه، ترجمه غفارى، على اكبر ومحمد جواد و بلاغى، صدر، ج 2، چ اول‏، تهران: نشر صدوق‏، 1367
2- جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384
3- ديلمى، حسن بن محمد، أعلام الدين في صفات المؤمنين‏، چ اول، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، 1408 ق‏
4- سعدی، گلستان، چ سوم، تهران: چاپخانه سحاب، 1373
5- شريف الرضي، محمد بن حسين، نهج البلاغه / ترجمه حسین انصاريان‏، چ دوم، تهران: پیام آزادی، 1386
6- نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، 1383
7- نهج البلاغه(صبحی صالح)، شریف الرضی، محمدبن حسین، مصحح فیض الاسلام، چ اول، قم: هجرت، 1414

8- سایت آیت الله مکارم شیرازی


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 5 آبان 1395نظر دهید »

بسمه تعالی

امام در ادامه حکمت سوم به رذیله دوم اخلاقى اشاره کرده مى‏فرماید: «ترس مایه نقصان مى‏شود»؛ (وَالْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ)

الجبن: ترسویی منقصة: کاستی نقص

نکته اول:

تعریف جبن: جبن ضعف قلب، از آنچه که سزاوار است بر آن قوی باشد. جبن را در فارسی «ترس» گویند، جبان و ترسو کسی است که در زمان لزوم قوت قلب، دلش ضعیف باشد و به دفاع از دین، ناموس و آبروی خوداقدام نمی کند و در هر جایی که لازم است با شجاعت اقدام کند، بر جان خود بیمناک است پس کسی که شجاعت ندارد، نقصی بزرگ در شخصیت والای انسانی او وجود دارد. مثل فرار از جنگ، که نشانۀ ضعف قلبی است و برای همین به فراری از جنگ، انسان جبان و ترسو گویند. ترس، مقابل شجاعت است و شجاعت از ارکان ایمان و از کمالات انسان است. شجاعت یکی از داده های خداوند است که انسان با آن می تواند در برابر ستمگران و امپراطوریهای جهان، در برابر امیران و بزرگان ایستادگی کند. مثال: امام حسین (علیه السلام) با شجاعت ایمان توانست در برابر یزیدیان بایستد، آن زمان طوری بود که اگر کسی در مقابل یزید می‏ایستاد و یا اعتراض می‏کرد یزید دستور می داد زبان او را ببرند و یا به علت اعتراض و گستاخی او را بکشند، در این بحبوحه امام حسین (علیه السلام) اعتراض کردند و در مقابل ظالم و ستمگری چون یزید و یزیدیان به مبارزه برخاستند و بعد از عاشورا نیز امام زین‏ العابدین (علیه السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) با شجاعت در برابر یزیدیان ایستادند و توانستند با اعلام اوضاع و احوال عاشورا سبب رسوایی و نابودی یزید شود. امام خمینی(ره) با بیان استقلال و آزادی، ایثار و شجاعت و … شروع به مبارزه با ظالم و بی بند و باری کردند و با این بیانات در دل‏های افراد نفوذ پیدا کردند و اینچنین در سال 1341 فرمودند ما باید اسرائیل را از بین ببریم و فرمودند: اگر هر فردی یک سطل آب بر سر اسرائیل بریزد سیلی می شود که اسرائیل را نابود خواهد کرد و با ایمان، یقین و شجاعت توانستند به سربلندی عظیمی نائل شوند و اینچنین حکومت اسلامی را تشکیل بدهند. امام زین العابدین(علیه السلام) وقتی در مسجد امویه در دمشق به سخنرانی رفته بودند فرمودند: «یا ایها الناس اُعطینا العِلمَ و الحلمَ و السَّماحةَ و الفصاحةَ و الشَّجاعةَ و المحبةَ فی القلوب المؤمنین.(کافی، ج 4، ص 18، حکمت 3) ای مردم خداوند به ما شش چیز داده است، صداقت، علم و حلم، گذشته خوب(شرافت) گفتار بسیار فصیح، شجاعت و محبت در قلبهای مؤمنین.»

نکته دوم:

در این حدیث شریف تقبیح خود صفت مد نظر است، زیرا جبن صفتی غیر ارادی است به این معنا که «جبن» یک قبح تحصیلی نیست بلکه خلقتی است. افراد ترسو هرگز نمى‏توانند از قابلیت‏ها، شایستگى‏ها و استعدادهاى خود استفاده کنند و نتیجه آن عقب‏ماندگى در زندگى است. به علاوه هنگامى که دین و جان و ناموس و کشور آنها به خطر بیفتد از جهاد ابا دارند و به جاى این‏که در صف مجاهدان باشند در صف قاعدان و بیماران و از کار افتادگان و کودکان قرار مى‏گیرند. هرگز هیچ آدم ترسویى به مقامى نرسیده؛ نه کشف مهمى کرده نه پیروزى چشمگیرى به دست آورده و نه به قله‏هاى کمال رسیده است. فردی که نقص در وجود خودش داشته باشد، جوان و ترسو نیز باشد معمولا نمی‏تواند از خویش دفاع کند نمی تواند از استعدادهای خویش بهره ببرد و آنها را بازگو کند. این نقصان سبب عقب ماندگی او می شود. به عنوان مثال: فرد ترسو به خود می گوید اگر من الان این حرف را بزنم شاید دیگران مرا مسخره کنند و … . ترس سبب می‏شود اگر در اتفاقات روزگار کسی حق او را بخورد او نمی‏تواند از حق خویش دفاع کند و یا در مقابل ظلم ایستادگی کند و یا اعتراض بکند و یا هیچ وقت نمی تواند قوی و نیرومند زندگی کند. از این رو در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى‏خوانیم: «لَا یُؤْمَنُ رَجُلٌ فِیهِ الشُّحُّ وَالْحَسَدُ وَالْجُبْنُ وَلَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ جَبَاناً وَلَا حَرِیصاً وَلَا شَحِیحاً؛ هیچ یک از کسانى که داراى بخل و حسد و جبن باشند به حقیقت ایمان نمى‏رسند و مؤمن ترسو و بخیل و حریص نخواهد بود». (بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۳۶۴) حتى امیر مؤمنان على (علیه السلام) به مالک اشتر توصیه مى‏کند «که هرگز افراد ترسو را به حوزه مشاوران خود راه مده»؛ (وَلَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشوَرَتِکَ بَخِیلًا … وَ لَاجَبَاناً) (صبحی صالح، 1414: 430) و همان‏گونه که امام (علیه السلام) در نامه مالک اشتر اشاره فرموده سرچشمه جبن و ترس سوء ظن به ذات پاک پروردگار است، زیرا مى‏دانیم خداوند به افراد با ایمان وعده داده که من شما را تنها نمى‏گذارم به جنگ مشکلات بروید و از من یارى بطلبید. ترس خداوند ممدوح و ترس از بندگان مذموم است.

نکته سوم:

اهداف حضرت از بیان این جمله 1- افراد ترسو، ترس را برای خود یک کمال نپندارند زیرا جبن نقص و نقص، نقیض کمال است. 2- افراد ترسو بدانند با وجود آن که این صفت خلقتی است اما قابل معالجه می باشد، پس برای رفع آن تلاش کنند. 3- اطرافیان شخص جبان، مواظب باشند کارهایی که مستلزم شجاعت است به او واگذار نکنند. 4- جبان، از ابتدا کاری را که انجام آن مستلزم شجاعت است بر عهده نگیرد(که در وسط راه بماند.)

نکته چهارم: 

راه درمان این صفت قابل رفع و تبدیل به شجاعت است؛ لذا باید شخص با وجودامکان علاج، خود را معالجه کند، با عواملی مانند: 1- اعتماد و توکل به یگانه مطلق الهی و توجه به او را در خود تقویت کند. 2- همنشینی با هم صفتان خود 3- معاشرت با شجاعان خواهید دید که آنها بدون ترس به تنهایی در موقعیتی که شمافکرمی‎کنید ترسناک است قرار می‏گیرند. با دیدن این صحنه در شما نیز جرأت ایجاد می شود و با خود می گویید اگر من هم در آن موقعیت قرار گیرم با هیچ مشکلی مواجه نخواهم شد.

منابع و مآخذ

1- جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384

2- مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 75، چ دوم، بیروت: داراحیاءالتراث العربی، 1403

3- نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، 1383

4- نهج البلاغه(صبحی صالح)، شریف الرضی، محمدبن حسین، مصحح فیض الاسلام، چ اول، قم: هجرت، 1414

5- سایت آیت الله مکارم شیرازی


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 26 مهر 1395نظر دهید »

بسمه تعالی
حکمت سوم:
و قال (علیه السلام) الْبُخْلُ عَارٌ وَالْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ وَالْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَالْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ.
امام (علیه السلام) فرمود:
بخل ننگ است و ترس مایه نقصان، فقر شخص زیرک را از بیان دلیلش گنگ مى‏سازد و آن‏کس که فقیر و تنگدست است حتى در شهر خود غریب است.
شرح و تفسیر چهار نقطه ضعف‏
امام (علیه السلام) در این حکمت والا به چهار نقطه ضعف اخلاقى و اجتماعى انسان اشاره مى‏کند و آثار سوء هر یک را بر مى‏شمرد تا همگان از آنها فاصله بگیرند.
نخست مى‏فرماید: «بخل ننگ است»؛ (الْبُخْلُ عَارٌ)
البخل: بخل، تنگ چشمی
عار: ننگ
نکته اول: معنای بخل
بخيلي مکن هيچ اگر مردمي همانا که کم باشي از آدمي(فردوسی، سایت، saznaa)
بخل یعنی دوست نداشتن بذل و انفاق یعنی که انسان حاضر نباشد چیزى از مواهب خداداد را در اختیار دیگران بگذارد، هرچند امکانات او بسیار بیش از نیازهاى او باشد و در مقابل آن اسراف در انفاق و افراط در بخشیدن است؛ یعنی جود و سخاوت بیشتر از حد داشتن که گاه سبب مى‏شود انسان حتى وسائل مورد نیاز خود را به دیگران ببخشد و خود به کمترین مواهب حیات قناعت کند. که آن هم مذموم است. خداوند در سوره آل عمران/180 می فرماید: کسانی که بخل می ورزند و آنچه را خدا از فضل خویش به آنان داده، انفاق نمی کنند، گمان نکننداین کار به سود آنهاست؛ بلکه برای آنها شرّ است. به زودی در روز قیامت آنچه را که بخل ورزیدند، همانند طوقی بر گردنشان می افکنند و میراث آسمانها و زمین خداست و خداوند از آنچه انجام می دهید، آگاه است.
اما بهترین حالت میانه روی است؛ چنان که قرآن می فرمایند: «و لا تجعل یدک مغلولة…» و دستت را بسته به گردن خود قرار مده (در انفاق واجبات بخل نورز) و آن را به تمام نیز مگشای (چندان انفاق مکن که خود نیازمند شوی) که ملامت زده و وامانده خواهی نشست. اسرا/29
وَ قَالَ (عليه السلام) کُنْ سَمْحاً وَ لَا تَکُنْ مُبَذِّراً وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَکُنْ مُقَتِّراً. بخشنده باش اما زياده روي نکن، در زندگي حسابگر باش اما سخت گير مباش.(صبحی صالح،1414: 474)
نکته دوم: سبب بخل
سبب بخل حب نفس و مال است؛ به طوری که گاهی به ادا نکردن حقوق واجب مانند: خمس و زکات (ادای حقوق فقرا)
و نفقه ندادن (دادن حقوق اهل و عیال) منجر می شود. اگر انسان توانایی بخشیدن به نیازمندان را داشته باشد، ولی بخل ورزد و مالش را از دیگران بیشتر دوست بدارد، به معنای آن است که در انسانیت او عیب و نقصی وارد شده است و به همین سبب، بخل مذموم است.
بخل، حالتی درونی است و نبخشیدن مال که در بیرون ظاهر می شود، ثمره صفت بخل است، نه خود بخل. پس چه بسا کسی بسیار ببخشد، اما نه به سبب داشتن صفت جود و سخاوت، بلکه به جهت ریا، تظاهر و اغراض شخصی و مادی
نکته سوم
بخل انواع گوناگون دارد؛ بخل در آبرو، مال، علم و یا موقعیت اجتماعی و … . مثلا در جایی که تعلیم شایسته است یا استفاده از
آبرو و اعتبار به نفع دیگران ضروری است، اگر خودداری شود بخل به حساب می آید. اکثر مردم کلمه بخل را در مورد امساک های مالی به کار می برند؛ در حالی که معنای آن وسیع تر از امساک مالی است. از یک طرف انتظار کمک مالی و از طرف دیگر بی‏حاصل ماندن این انتظار و در آخر هم، متهم کردن یکدیگر به بخل باعث می‏شود که بخل تنها در امساک‏های مالی استعمال شود.
اگرچه مردم تحت تأثیر تحولات فرهنگی جوامع گرفتار انحطاط شده اند و بخل در نظر آنها عار نیست این تصور باعث از بین رفتن زشتی صفت بخل نمی شود زیرا معیار و میزان سنجش ننگ بودن بخل، معیار حقیقت هاست نه واقعیت ها.
نکته چهارم:
جهات ننگ بودن بخل
1- تخلف بخیل از فرمان الهی، زیرا از طرف او تعالی مأمور به انفاق بود.
2- عمل کردن بر خلاف فطرت خود، بنابراین از جانب فطرت و وجدان اخلاقی تا مدتی گرفتار نهیب و سرزنش است.
3- بخیل در جامعه بی حرمت است. بخل سبب نفرت مردم از بخیل مى‏شود و افراد نزدیک و دور از او فاصله مى‏گیرند.
4- بخل، موجب عذاب اخروی می شود.
5- بخل منشأ اختلافات طبقاتی است. سبب مى‏شود که بسیارى از منابع اقتصادى از گردش تجارى سالم خارج شود و به صورت کنز و اندوخته در آید در حالى که گروه‏هایى در جامعه ممکن است به آن نیاز داشته باشند.
6- بخل، تشدید کنندۀ حرص در بخیل است.
7- بخل سبب سنگدلى و قساوت است، زیرا بخیل ناله مستمندان را مى‏شنود و چهره رقت‏بار آنها را مى‏بیند و در عین حال به آنها کمکى نمى‏کند و این مایه قساوت است.
8- افرادبخیل‏گاه به‏زن و فرزند خود نیز تنگ و سخت مى‏گیرند به اندازه‏اى که‏مرگ او را آرزو مى‏کنند و این‏عار و ننگ‏دیگرى‏است.
9- بخل سبب ضعف تفکر اجتماعی می شود. افراد بخیل به سبب دلبستگى‏ فوق‏العاده غیر منطقى به مال و ثروتشان از نظر تفکر اجتماعى بسیار ضعیف و ناتوانند و این هم ننگ و عار دیگرى است، لذا امام (علیه السلام) در عهدنامه معروف مالک اشتر به او توصیه مى‏کند که هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت ندهد که او را به ترک حق دعوت مى‏کند و از تهى‏دستى و فقر مى‏ترساند. «لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلًا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْر»(صبحی صالح، 1414: 430)
داستان‏هایى که از بخیلان و سخاوتمندان در تاریخ مانده دلیل روشنى بر گفتار امام (علیه السلام) است، هرچند گاهى این داستان‏ها مبالغه آمیز است؛ از جمله درباره «محمد بن یحیى» که بر خلاف باقى برامکه فوق العاده بخیل بود نوشته‏اند که پدرش به یکى از خواص او گفت: تو چگونه از دوستان نزدیک «محمد بن یحیى» هستى در حالى که لباست پاره شده؟ گفت: سوزنى که پارگى لباس را با آن بدوزم ندارم و اگر «محمد بن یحیى» خانه‏اى داشته باشد به وسعت فاصله میان بغداد و نوبه مملو از سوزن سپس جبرئیل و میکائیل نزد او آیند و یعقوب نبى را به عنوان ضامن حاضر کنند و از او بخواهند سوزنى به عنوان عاریت دهد تا پیراهن پاره شده یوسف را بدوزند او هرگز چنین کارى نخواهد کرد. (شرح نهج‏البلاغه علّامه شوشترى، ج ۱۳، ۳۰۷٫)
10- امام(علیه السلام) در یکى دیگر از این کلمات قصار (حکمت ۳۷۸) سخن بسیار جامعى درباره بخل فرمود آنجا که مى‏فرماید:
«الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُیُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ؛ بخل تمام عیوب را در بر دارد و انسان را به سوى هر بدى و زشتى مى‏کشاند».
11- در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى‏خوانیم:
«الْبُخْلُ یُمَزِّقُ الْعِرْض؛ بخل آبروى انسان را بر باد مى‏دهد». (بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۳۵۷٫)
12- به همین دلیل در کلام بعضى از بزرگان آمده است:
«أبْخَلُ النَّاسِ بِمالِهِ أجْوَدُهُمْ بِعِرْضِهِ؛ بخیل‏ترین مردم در مورد مال خود سخاوتمندترین آنها در مورد آبروى خویش است».( شرح نهج‏البلاغه علامه شوشترى، ج ۱۳، ص ۳۰۸٫)
انسان بخیل آبرویش را می‏دهد ولی از مالش نمی‏گذرد و یادر بیماریها آنقدر خسیس است که دنبال مسیری می‏گردد که کمتر ازمال خویش‏خرج کند و یادنبال بهره و انفاق ازبعضی از مکان‏ها می‏گردد که این کار او سبب خاری و تحقیرش می‏شود.
نکته پنجم: اهداف بیان صفت بخل
در این جمله حضرت صفت بخل را تقبیح کرده است تا با این تقبیح،
1- توبیخ بخیل
2- تشویق به معالجۀ آن
3-تهدید مبتلایان بی تفاوت را از عواقبش
4-تنبیه بی خبران
5- سخاوتمندان را به طور ضمنی،ستایش فرموده باشد.

1- جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384
2- مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 75، چ دوم، بیروت: داراحیاءالتراث العربی، 1403
3- نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، 1383
4- نهج البلاغه(صبحی صالح)، شریف الرضی، محمدبن حسین، مصحح فیض الاسلام، چ اول، قم: هجرت، 1414
5- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، نرم افزار باب العلم

6- سایت آیت الله مکارم شیرازی


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 21 مهر 1395نظر دهید »

1 2

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
در این وبلاگ بیشتر به شرح و تفسیر حکمتهای نهج البلاغه خواهیم پرداخت و پندانه های حکمت آموز را در آن خواهیم دید.
اوقات شرعی
جستجو
ساعت
ساعت فلش مذهبی
حدیث
حدیث موضوعی