« تسلیتشرح و تفسیر حکمت دوم نهج البلاغه(2) »

(وَهَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ)

و نفسش بر او سبک شد کسی که زبانش را بر خود امیر کرد. مبادا زبانت بر تو مسلط شود.

شرح واژه ها:

1- وَ : و/ حرف عطف است یعنی جمله ی بعد از خود را به جمله ی قبل از خود عطف کرده است.

2- هَانَتْ : بی ارزش شد، سبک گردید.

3- عَلَی : نزد

4- هِ :خود، خویش، او

5-  نَفْسُ :نفس، روح، ذات، شخصیت، درجمله ی «هانت نفسه» (نفسش سبک گردید، نفسش بی ارزش گردید.)

6- مَنْ : کسی که

7- أَمَّرَ :حاکم ساخت، امیر ساخت، چیره ساخت، غلبه بخشید، پیروزکرد.

8- عَلَی : بر

9- هَا :آن، نفس خود

10- لِسَانَ: زبان

ترجمه :هرکس زبانش را بر خویش حاکم سازد روحش نزد خودش بی ارزش می گردد. 

پیام : زبانت راکنترل کن تا روحت قوی و با ارزش گردد.

شاید بتوان ارتباط میان جملات حکمت دوم را چنین بیان کرد که هر کس طمع ورزی خود را اظهار نماید و گرفتاری اش را آشکار سازد، در حقیقت افسار خود را به دست زبانش سپرده و زبان افسار گسیخته نیز گرفتاریها، مکنونات قلبی و اسرار درونی را افشا می سازد؛ از جمله طمعکاری انسان را آشکار می کند و بدین گونه، او را در چشم مردم کوچک و سبک می گرداند.

منظور از امیر شدن زبان آن است که از تحت کنترل عقل و فکر خارج شود و هرچه بر زبانش آمد بگوید. بدیهى است سخنانى که از فکر و عقل و تقوا سرچشمه نمى‏گیرد در بسیارى از موارد خطرهایى ایجاد مى‏کند که انسان قادر بر جبران آن نیست و گاه اسباب رنجش افراد آبرومند و سبب ایجاد اختلاف در میان مردم و کینه و دشمنى نسبت به گوینده و دیگران مى‏شود و چه زیبا مى‏گوید شاعر عرب:

احْفَــظْ لِسانَــکَ ایُّهَـا الْإنْسانُ‏           لا یَلْــدَغَنَّکَ إنَّـهُ ثُعْبانٌ‏
کَمْ فِى الْمَقابِرِ مِنْ قَتیلِ لِسانِهِ‏              کانَتْ تُهابُ لِقاءُهُ الْاقْرانُ‏
 
 
 
اى انسان زبان خود را حفظ کن- مراقب باش تو را نگزد که اژدهایى است.

چه بسیارند کسانى که در گورستان‏ها خفته‏اند و کشته زبان خویشند- همان کسانى که همطرازان آنها از ملاقات با آنها وحشت داشتند.(مکارم، ج 12، 1390: 33)

در حدیث دیگرى در سلسله همین کلمات قصار مى‏خوانیم:

«مَنْ کَثُرَ کَلَامُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ»

کسى که زیاد سخن گوید اشتباهات زیادى خواهد کرد». (نهج‏البلاغه، حکمت ۳۴۹) و این خطاى بسیار باعت تحقیر و بى‏ارزش شدن او در نظرها مى‏شود. وقتی این طور شد حیا از بین می رود و وقتی حیا از بین رفت قلب می میرد و وقتی قلب مرد دینش می میرد. پرحرفی دین انسان را نابود می کند.

در واقع ما سه عضو پر گناه داریم:1- زبان  2- شکم       3- شهوت

در مثنوی معنوی اشارات زیادی به توجه به زبان و مواظبت از او و آفات او شده است که در اینجا تنها ابیاتی از آن را اشاره می کنیم.

ای زبان! تو بس زیانی بر وَری                   چون توی گویا، چه گویم من تو را؟(1709)           
ای زبان! هم آتش و هم خرمنی                چند این آتش در این خرمن زنی؟
در نهان جان از تو افغان می‌کند                گرچه هر چه گویی‏اش آن می‌کند
ای زبان! هم گنج بی‌پایان توی                 ای زبان! هم رنج بی‌درمان توی
چند امانم می‌دهی ای بی امان                 ای تو زه کرده به تیر من کمان
هم صفیر و خدعهٔ مرغان توای                 هم انیس وحشت هجران توای(استعلامی،مثنوی، دفتر اول، 86)

کوتاه سخن این‏که انسان عاقل باید زبانش را در اختیار عقلش قرار دهد نه این‏که عقلش را در اختیار زبان که اولى مایه سعادت است و دومى اسباب حقارت.

گاهی افراد، به هنگام خشم و غضب سخنانی را ناخودآگاه بر زبان می رانند که ممکن است بعداً پشیمان شوند. حضرت علی (علیه السلام) می‏فرمایند: الحده ضرب من الجنون لان صاحبها یندم فان لم یندم فجنونه مستحکم «عصبانی شدن نوعی دیوانگی است.»

همچنین می فرمایند: «چنین شخصی بعد پشیمان می گردد»، (نهج البلاغه، 1414: 513) یعنی زمانی که آتش غضب فروکش کرد، پشیمان می شود و این ثابت می کند که در زمان بر زبان راندن آن سخن، شخص عاقل نبوده است؛ چرا که عاقل سخنی نمی گوید که بعد پشیمان شود و اگر بعدها پشیمان نشود ( فجنونه مستحکم ) یعنی معلوم می شود که جنونش هنوز ادامه دارد؛ لذا افرادی که زبان در اختیارشان نیست، سخنان ناروا می گویند، دیگران را می رنجانند و خود را خوار می کنند. اما کسی که امیر است بر زبان، زبان را حرکت نمی دهد مگر پس از اینکه مطمئن شود که باعث آزار دیگران نمی شود. چنین فردی قبل از دادن قول، می اندیشد که توان انجامش را دارد یا خیر، بنابراین همواره در خانواده­اش آرامش برقرار است، زیرا همه به وعده او ایمان دارند؛ از این لحاظ نزد مردم شخصیتی خاص پیدا کرده و او را حسابگر می­دانند.

 

نکته اول:

از این جمله(قصیره) معلوم می شود که انسان پیش خود و برای خودش شخصیتی قائل است و امارت دادن به زبان، باعث بی شخصیت شدن فرد در پیش خود می شود و برای همین است که انسان های تربیت شده در مکتب ایمان، دارای شخصیتی محفوظ می باشند زیرا متخلق به اخلاق عالیه اسلام هستند. قرآن عزیز درباره اینان می فرماید: «و اذا مرّوا باللغو مرّو ا کراما» فرقان/ 72 و (عبادالرحمان) وقتی از کنار سخنان یا کارهای لغو می گذرند با کرامت و شخصیت عبور می کنند.

هانَت، صرفاً خواری منحصر به دنیا نیست، بلکه آخرت را هم شامل می شود. افرادی که با زبان خود را خوار می‏کنند، نه تنها در دنیا بلکه در قیامت نیز خود را خوار و خفیف گردانیده اند؛ شاهد بر این امر، این است که در قیامت هیچ عضوی به اندازه زبان بازخواست نمی‏شود. به عنوان مثال، یک زخم زبان می تواند دل بنده مؤمنی را شکسته یا بسوزاند و این در حالی است که گفته شده: دل مؤمن عرش الله می باشد.

میزان گناهانی که توسط زبان صورت می‏گیرند، بسیار بیشتر از اعضای دیگر بدن انسان است، زیرا فرد گناهکار نه تنها با زبان، زخم زبان یا تهمت زده و یا غیبت می‏کند، بلکه حتی می‏تواند عقاید باطل قلبی خود را نیز با زبان بیان‏کند. به عنوان مثال،زمانی که یهود و نصاری گفتند: یدالله مغلوله؛ دست خدا بسته است،خدا آنان را لعن و نفرین کرد. بنابراین می‏توان گفت گناهان زبان چه از لحاظ کیفی و چه از لحاظ کمی، از بقیۀ اعضاء بیشتر است. لذا باید بیشتر دقت کنیم که زبان خود را کنترل کرده و دنیا و آخرت خود را به تباهی نکشانیم.

نکته دوم:

رابطۀ طبیعی جملات سه گانۀ دومین قصیرۀ نهج البلاغه با یکدیگر این است که شخص طمع ورز ابتدا باطمع ورزی، خود را پیش دیگران خوار و خفیف می کند؛ که این خفّت باعث می شود از افشاء اسرار ناگفتۀ خود باکی نداشته باشد و به این ترتیب زمینه برای خود کوچک بینی اش فراهم می شود و خودش را مطیع زبان خویش می سازد.

پس حضرت (علیه السلام) با آوردن این سه جمله در کنار هم، مطلب را از ضعیف به قوی ترقی داده است. مرحلۀ ضعیف بی شخصیت شدن پیش دیگران، با طمع و کشف راز است و مرحلۀ قوی تر و بالاتر، زمانی است که انسان پیش خود بی شخصیت شود که این هم با تأمیر زبان صورت می‏گیرد.

نکته سوم:

راههای مبارزه با بی شخصیتی.

1- ریشه کن کردن طمع در وجود خود.

2- حفظ اسرار و گرفتاری ها در پیش خود.

3- مسلط نکردن زبان بر خود، اختیار زبانت را داشته باش. امام علی (علیه السلام) می فرمایند: تا سخن نگفته ای سخن در بند توست وقتی سخن را گفتی تو در بند آنی.

نکته چهارم

گفتار شخص از چند جهت ممکن است موجب بی شخصیت شدن او شود:

1- زشت گویی

2- بیهوده گویی(لغو گویی، ناشی از کمی عقل و قوی بودن تخیل است و نشان دهندۀ آن است که گوینده برای عمر خودش ارزش قایل نیست.)

3- مفید و با هدف ولی بیجا گفتن

4- دربیان مطلب پرگویی نماید و باگفتار بیش ازحد ضرورت،ارزش حرف‏مفید و حکیمانۀ خود را پایین بیاورد و موجب ملال خاطر شنوندگان شود.

امیر و حاکم قرار دادن زبان بر بدن به این معناست که هرچه به زبانمان می‏آید بگوییم؛ حتی اگر هلاکت و تباهی انسان را در دنیا و آخرت در پی داشته باشد؛ زیرا گفتاری که بدون توجه و تفکر بر زبان آید سبب ارتکاب گناهان می‏شود و عقوبت الهی به همراه می‏آورد و آتش جهنم را می‏افروزد.

از زبان بیش از هفتاد گناه صادر می شود . در حدیث آمده: زبان هر روز صبح به اعضای دیگر بدن می گوید: چگونه اید؟ می گوید: اگر تو ما را به حال خود واگذاری، خوبیم.

از کلام امام علی (علیه السلام) نتیجه می گیریم که روح انسان از چنان عظمتی برخوردار است که نباید گرفتار و اسیر تکه گوشتی به نام زبان شود تا با بیان سخنان ناسنجیده و بدون اندیشه، خود را به هلاکت اندازد؛ بلکه ان عضو کوچک تنها برای اظهار نیازها و ضرورتهاست.

زبان هر که فرماندۀ خویش کرد                 ز خواری دل خویش را ریش کرد

نکته پنجم:

راههای مبارزه با زبان

1-     ابتدا حرف را بفهم بعد به زبان آور وقتی سخنی را نمی فهمی و می گویی برات شر می شه.

2-     حرفهای خوب بزن: اگر یک نفر به دست شما هدایت شودبرای شما از صبح تا شام بهتر است پون خورشید جان مادی می دهد و شما جان معنوی می دهید.

3-     به جا حرف زدن: دو چیز طیره عقل است: گفتن به وقت خاموشی و خاموشی به وقت گفتن

4-      افرادی که زبانشان بر آنها فرمان می‏راند، نه تنها برای خودشان، بلکه برای دیگران هم دردسر ایجاد می‏کنند. در صورت مشاهده اینچنین شخصی، هرگز به او اطلاعات ندهید، زیرا این افراد همانند کودکی می مانند که وقتی به آنها گفته می شود: این مطلب را به کسی نگو، حالت لجبازی در آنها ایجاد شده و به عمد، همان مطلب را برای دیگران بیان می‏کند.

5-      به زبان راندن برخی سخنان، از لحاظ شرعی نیز نادرست است و ممکن است موجب توهین و اهانت گردد؛ بنابراین این سخنان را نباید با دیگران درمیان گذاشت .

6-      گاهی اوقات، سخنی بر زبان ما جاری می گردد که نتایج و عواقب بسیار دردناک و طولانی در پی دارد. به عنوان مثال، با یک شهادت دروغ، ممکن است مالی از کسی دریغ شود و به او نرسد؛ در این صورت، حقش ضایع شده و به شخص دیگری که حقش نبوده رسیده است و یا ممکن آبروی کسی بر باد داده شود و یا منجر به مرگ کسی گردد.

شاید بتوان ارتباط میان جملات حکمت دوم را چنین بیان کرد که هر کس طمع ورزی خود را اظهار نماید و گرفتاری اش را آشکار سازد، در حقیقت افسار خود را به دست زبانش سپرده و زبان افسار گسیخته نیز گرفتاریها، مکنونات قلبی و اسرار درونی را افشا می سازد؛ از جمله طمعکاری انسان را آشکار می کند و بدین گونه، او را در چشم مردم کوچک و سبک می گرداند.

منابع و  مآخذ

1-     جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384

2-     نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، 1383

3-     مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام، ج 12، چ اول، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب، 1390

4-     مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی ، به کوشش محمد استعلامی، دفتر ششم، چ پنجم تهران: زوّار، 1372

5-     نهج البلاغه(صبحی صالح)، شریف الرضی، محمدبن حسین، مصحح فیض الاسلام، چ اول، قم: هجرت، 1414

6- سایت نهج البلاغه آیت الله مکارم شیرازی


موضوعات: نهج البلاغه
   پنجشنبه 8 مهر 1395


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
در این وبلاگ بیشتر به شرح و تفسیر حکمتهای نهج البلاغه خواهیم پرداخت و پندانه های حکمت آموز را در آن خواهیم دید.
اوقات شرعی
جستجو
ساعت
ساعت فلش مذهبی
حدیث
حدیث موضوعی