(وَهَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ)

و نفسش بر او سبک شد کسی که زبانش را بر خود امیر کرد. مبادا زبانت بر تو مسلط شود.

شرح واژه ها:

1- وَ : و/ حرف عطف است یعنی جمله ی بعد از خود را به جمله ی قبل از خود عطف کرده است.

2- هَانَتْ : بی ارزش شد، سبک گردید.

3- عَلَی : نزد

4- هِ :خود، خویش، او

5-  نَفْسُ :نفس، روح، ذات، شخصیت، درجمله ی «هانت نفسه» (نفسش سبک گردید، نفسش بی ارزش گردید.)

6- مَنْ : کسی که

7- أَمَّرَ :حاکم ساخت، امیر ساخت، چیره ساخت، غلبه بخشید، پیروزکرد.

8- عَلَی : بر

9- هَا :آن، نفس خود

10- لِسَانَ: زبان

ترجمه :هرکس زبانش را بر خویش حاکم سازد روحش نزد خودش بی ارزش می گردد. 

پیام : زبانت راکنترل کن تا روحت قوی و با ارزش گردد.

شاید بتوان ارتباط میان جملات حکمت دوم را چنین بیان کرد که هر کس طمع ورزی خود را اظهار نماید و گرفتاری اش را آشکار سازد، در حقیقت افسار خود را به دست زبانش سپرده و زبان افسار گسیخته نیز گرفتاریها، مکنونات قلبی و اسرار درونی را افشا می سازد؛ از جمله طمعکاری انسان را آشکار می کند و بدین گونه، او را در چشم مردم کوچک و سبک می گرداند.

منظور از امیر شدن زبان آن است که از تحت کنترل عقل و فکر خارج شود و هرچه بر زبانش آمد بگوید. بدیهى است سخنانى که از فکر و عقل و تقوا سرچشمه نمى‏گیرد در بسیارى از موارد خطرهایى ایجاد مى‏کند که انسان قادر بر جبران آن نیست و گاه اسباب رنجش افراد آبرومند و سبب ایجاد اختلاف در میان مردم و کینه و دشمنى نسبت به گوینده و دیگران مى‏شود و چه زیبا مى‏گوید شاعر عرب:

احْفَــظْ لِسانَــکَ ایُّهَـا الْإنْسانُ‏           لا یَلْــدَغَنَّکَ إنَّـهُ ثُعْبانٌ‏
کَمْ فِى الْمَقابِرِ مِنْ قَتیلِ لِسانِهِ‏              کانَتْ تُهابُ لِقاءُهُ الْاقْرانُ‏
 
 
 
اى انسان زبان خود را حفظ کن- مراقب باش تو را نگزد که اژدهایى است.

چه بسیارند کسانى که در گورستان‏ها خفته‏اند و کشته زبان خویشند- همان کسانى که همطرازان آنها از ملاقات با آنها وحشت داشتند.(مکارم، ج 12، 1390: 33)

در حدیث دیگرى در سلسله همین کلمات قصار مى‏خوانیم:

«مَنْ کَثُرَ کَلَامُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ»

کسى که زیاد سخن گوید اشتباهات زیادى خواهد کرد». (نهج‏البلاغه، حکمت ۳۴۹) و این خطاى بسیار باعت تحقیر و بى‏ارزش شدن او در نظرها مى‏شود. وقتی این طور شد حیا از بین می رود و وقتی حیا از بین رفت قلب می میرد و وقتی قلب مرد دینش می میرد. پرحرفی دین انسان را نابود می کند.

در واقع ما سه عضو پر گناه داریم:1- زبان  2- شکم       3- شهوت

در مثنوی معنوی اشارات زیادی به توجه به زبان و مواظبت از او و آفات او شده است که در اینجا تنها ابیاتی از آن را اشاره می کنیم.

ای زبان! تو بس زیانی بر وَری                   چون توی گویا، چه گویم من تو را؟(1709)           
ای زبان! هم آتش و هم خرمنی                چند این آتش در این خرمن زنی؟
در نهان جان از تو افغان می‌کند                گرچه هر چه گویی‏اش آن می‌کند
ای زبان! هم گنج بی‌پایان توی                 ای زبان! هم رنج بی‌درمان توی
چند امانم می‌دهی ای بی امان                 ای تو زه کرده به تیر من کمان
هم صفیر و خدعهٔ مرغان توای                 هم انیس وحشت هجران توای(استعلامی،مثنوی، دفتر اول، 86)

کوتاه سخن این‏که انسان عاقل باید زبانش را در اختیار عقلش قرار دهد نه این‏که عقلش را در اختیار زبان که اولى مایه سعادت است و دومى اسباب حقارت.

گاهی افراد، به هنگام خشم و غضب سخنانی را ناخودآگاه بر زبان می رانند که ممکن است بعداً پشیمان شوند. حضرت علی (علیه السلام) می‏فرمایند: الحده ضرب من الجنون لان صاحبها یندم فان لم یندم فجنونه مستحکم «عصبانی شدن نوعی دیوانگی است.»

همچنین می فرمایند: «چنین شخصی بعد پشیمان می گردد»، (نهج البلاغه، 1414: 513) یعنی زمانی که آتش غضب فروکش کرد، پشیمان می شود و این ثابت می کند که در زمان بر زبان راندن آن سخن، شخص عاقل نبوده است؛ چرا که عاقل سخنی نمی گوید که بعد پشیمان شود و اگر بعدها پشیمان نشود ( فجنونه مستحکم ) یعنی معلوم می شود که جنونش هنوز ادامه دارد؛ لذا افرادی که زبان در اختیارشان نیست، سخنان ناروا می گویند، دیگران را می رنجانند و خود را خوار می کنند. اما کسی که امیر است بر زبان، زبان را حرکت نمی دهد مگر پس از اینکه مطمئن شود که باعث آزار دیگران نمی شود. چنین فردی قبل از دادن قول، می اندیشد که توان انجامش را دارد یا خیر، بنابراین همواره در خانواده­اش آرامش برقرار است، زیرا همه به وعده او ایمان دارند؛ از این لحاظ نزد مردم شخصیتی خاص پیدا کرده و او را حسابگر می­دانند.

 

نکته اول:

از این جمله(قصیره) معلوم می شود که انسان پیش خود و برای خودش شخصیتی قائل است و امارت دادن به زبان، باعث بی شخصیت شدن فرد در پیش خود می شود و برای همین است که انسان های تربیت شده در مکتب ایمان، دارای شخصیتی محفوظ می باشند زیرا متخلق به اخلاق عالیه اسلام هستند. قرآن عزیز درباره اینان می فرماید: «و اذا مرّوا باللغو مرّو ا کراما» فرقان/ 72 و (عبادالرحمان) وقتی از کنار سخنان یا کارهای لغو می گذرند با کرامت و شخصیت عبور می کنند.

هانَت، صرفاً خواری منحصر به دنیا نیست، بلکه آخرت را هم شامل می شود. افرادی که با زبان خود را خوار می‏کنند، نه تنها در دنیا بلکه در قیامت نیز خود را خوار و خفیف گردانیده اند؛ شاهد بر این امر، این است که در قیامت هیچ عضوی به اندازه زبان بازخواست نمی‏شود. به عنوان مثال، یک زخم زبان می تواند دل بنده مؤمنی را شکسته یا بسوزاند و این در حالی است که گفته شده: دل مؤمن عرش الله می باشد.

میزان گناهانی که توسط زبان صورت می‏گیرند، بسیار بیشتر از اعضای دیگر بدن انسان است، زیرا فرد گناهکار نه تنها با زبان، زخم زبان یا تهمت زده و یا غیبت می‏کند، بلکه حتی می‏تواند عقاید باطل قلبی خود را نیز با زبان بیان‏کند. به عنوان مثال،زمانی که یهود و نصاری گفتند: یدالله مغلوله؛ دست خدا بسته است،خدا آنان را لعن و نفرین کرد. بنابراین می‏توان گفت گناهان زبان چه از لحاظ کیفی و چه از لحاظ کمی، از بقیۀ اعضاء بیشتر است. لذا باید بیشتر دقت کنیم که زبان خود را کنترل کرده و دنیا و آخرت خود را به تباهی نکشانیم.

نکته دوم:

رابطۀ طبیعی جملات سه گانۀ دومین قصیرۀ نهج البلاغه با یکدیگر این است که شخص طمع ورز ابتدا باطمع ورزی، خود را پیش دیگران خوار و خفیف می کند؛ که این خفّت باعث می شود از افشاء اسرار ناگفتۀ خود باکی نداشته باشد و به این ترتیب زمینه برای خود کوچک بینی اش فراهم می شود و خودش را مطیع زبان خویش می سازد.

پس حضرت (علیه السلام) با آوردن این سه جمله در کنار هم، مطلب را از ضعیف به قوی ترقی داده است. مرحلۀ ضعیف بی شخصیت شدن پیش دیگران، با طمع و کشف راز است و مرحلۀ قوی تر و بالاتر، زمانی است که انسان پیش خود بی شخصیت شود که این هم با تأمیر زبان صورت می‏گیرد.

نکته سوم:

راههای مبارزه با بی شخصیتی.

1- ریشه کن کردن طمع در وجود خود.

2- حفظ اسرار و گرفتاری ها در پیش خود.

3- مسلط نکردن زبان بر خود، اختیار زبانت را داشته باش. امام علی (علیه السلام) می فرمایند: تا سخن نگفته ای سخن در بند توست وقتی سخن را گفتی تو در بند آنی.

نکته چهارم

گفتار شخص از چند جهت ممکن است موجب بی شخصیت شدن او شود:

1- زشت گویی

2- بیهوده گویی(لغو گویی، ناشی از کمی عقل و قوی بودن تخیل است و نشان دهندۀ آن است که گوینده برای عمر خودش ارزش قایل نیست.)

3- مفید و با هدف ولی بیجا گفتن

4- دربیان مطلب پرگویی نماید و باگفتار بیش ازحد ضرورت،ارزش حرف‏مفید و حکیمانۀ خود را پایین بیاورد و موجب ملال خاطر شنوندگان شود.

امیر و حاکم قرار دادن زبان بر بدن به این معناست که هرچه به زبانمان می‏آید بگوییم؛ حتی اگر هلاکت و تباهی انسان را در دنیا و آخرت در پی داشته باشد؛ زیرا گفتاری که بدون توجه و تفکر بر زبان آید سبب ارتکاب گناهان می‏شود و عقوبت الهی به همراه می‏آورد و آتش جهنم را می‏افروزد.

از زبان بیش از هفتاد گناه صادر می شود . در حدیث آمده: زبان هر روز صبح به اعضای دیگر بدن می گوید: چگونه اید؟ می گوید: اگر تو ما را به حال خود واگذاری، خوبیم.

از کلام امام علی (علیه السلام) نتیجه می گیریم که روح انسان از چنان عظمتی برخوردار است که نباید گرفتار و اسیر تکه گوشتی به نام زبان شود تا با بیان سخنان ناسنجیده و بدون اندیشه، خود را به هلاکت اندازد؛ بلکه ان عضو کوچک تنها برای اظهار نیازها و ضرورتهاست.

زبان هر که فرماندۀ خویش کرد                 ز خواری دل خویش را ریش کرد

نکته پنجم:

راههای مبارزه با زبان

1-     ابتدا حرف را بفهم بعد به زبان آور وقتی سخنی را نمی فهمی و می گویی برات شر می شه.

2-     حرفهای خوب بزن: اگر یک نفر به دست شما هدایت شودبرای شما از صبح تا شام بهتر است پون خورشید جان مادی می دهد و شما جان معنوی می دهید.

3-     به جا حرف زدن: دو چیز طیره عقل است: گفتن به وقت خاموشی و خاموشی به وقت گفتن

4-      افرادی که زبانشان بر آنها فرمان می‏راند، نه تنها برای خودشان، بلکه برای دیگران هم دردسر ایجاد می‏کنند. در صورت مشاهده اینچنین شخصی، هرگز به او اطلاعات ندهید، زیرا این افراد همانند کودکی می مانند که وقتی به آنها گفته می شود: این مطلب را به کسی نگو، حالت لجبازی در آنها ایجاد شده و به عمد، همان مطلب را برای دیگران بیان می‏کند.

5-      به زبان راندن برخی سخنان، از لحاظ شرعی نیز نادرست است و ممکن است موجب توهین و اهانت گردد؛ بنابراین این سخنان را نباید با دیگران درمیان گذاشت .

6-      گاهی اوقات، سخنی بر زبان ما جاری می گردد که نتایج و عواقب بسیار دردناک و طولانی در پی دارد. به عنوان مثال، با یک شهادت دروغ، ممکن است مالی از کسی دریغ شود و به او نرسد؛ در این صورت، حقش ضایع شده و به شخص دیگری که حقش نبوده رسیده است و یا ممکن آبروی کسی بر باد داده شود و یا منجر به مرگ کسی گردد.

شاید بتوان ارتباط میان جملات حکمت دوم را چنین بیان کرد که هر کس طمع ورزی خود را اظهار نماید و گرفتاری اش را آشکار سازد، در حقیقت افسار خود را به دست زبانش سپرده و زبان افسار گسیخته نیز گرفتاریها، مکنونات قلبی و اسرار درونی را افشا می سازد؛ از جمله طمعکاری انسان را آشکار می کند و بدین گونه، او را در چشم مردم کوچک و سبک می گرداند.

منابع و  مآخذ

1-     جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384

2-     نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، 1383

3-     مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام، ج 12، چ اول، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب، 1390

4-     مولانا جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی ، به کوشش محمد استعلامی، دفتر ششم، چ پنجم تهران: زوّار، 1372

5-     نهج البلاغه(صبحی صالح)، شریف الرضی، محمدبن حسین، مصحح فیض الاسلام، چ اول، قم: هجرت، 1414

6- سایت نهج البلاغه آیت الله مکارم شیرازی


موضوعات: نهج البلاغه
   پنجشنبه 8 مهر 1395نظر دهید »

 (وَرَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ)

شرح واژه ها:

1- وَ : و/ حرف عطف است یعنی جمله ی بعد از خود را به جمله ی قبل از خود عطف کرده است.

2- رَضِيَ : راضی شد، رضایت داد، خشنود گشت.

3- بــِ : حرف جر است

4- الذُّلِّ :خواری و ذلت

5-  مَنْ : کسی که

6- كَشَفَ : فاش کرد ، ابراز کرد، آشکارنمود، بازگوکرد

7- ضُرَّ : بدحالی، سختی های زندگی، فقر و فلاکت، رازسختی ها

8- هُ : ش، خود، به معنای راز خود، راز سختی هایش، سختی های خود، ناملایمات زندگیش، بدبختی های خود، مشکلاتش

ترجمه : هرکس مصائب و مشکلاتش را فاش کند به ذلت وخواری تن داده است.

پیام :  مصایب زندگی خصوصی خودرابرای کسی فاش نکنید

در دومین نکته مى‏فرماید: «کسى که سفره دل خویش را (نزد این و آن بدون هیچ فایده) باز کند (و مشکلات خود را فاش سازد) رضایت به ذلت خود داده است»؛ حال این حدیث شریف را ساده کرده و می گوییم: شخصی که از فقر و بی نوایی خودش پرده بردارد و آن را آشکار کند، خودش را پست کرده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرماید: چهار چیز از گنج های بهشت است: کتمان و پنهان داشتن فقر، کتمان صدقه، کتمان مصیبت و گرفتاری و کتمان درد.(جنتی، 1382: 472)

 روشن است هرگاه انسان نزد طبیب درد خود را بگوید و از وى راه درمان بطلبد یا پیش قاضى ظلمى را که بر او رفته بیان سازد و از او احقاق حق بخواهد یا نزد دوستش از گرفتارى خود براى گرفتن وام سخن بگوید کار خلافى نکرده و به دنبال مشکل‏گشایى بوده؛ اما طرح مشکلات نزد کسانى که هیچ‏گونه توانایى بر حل آن ندارند اثرى جز ذلت و سرافکندگى انسان نخواهد داشت. در این‏گونه موارد باید خویشتن‏دار بود و لب به شکایت نگشود.

زبونی پسندد به خود هر کسی                        شکایت ز سختی کند با کسی

سعدي:

خامشي به که ضمير دل خويش                 با کسي گفتن و گفتن، که مگوي‏

اي سليـم! آب ز سرچشمه ببند                  که چو پر شد، نتوان بستن جوي‏(سعدی، 1373: 171)

 

نکته اول:گرفتاری و ضرر و زیان های انسان به دو نوع سری و غیر سری تقسیم می شود.

ضررهای غیرسری: مشکلاتی‏که افشاء آنها موجب سبک شدن و شخصیت می‏شود اما طوری هستند که نمی‏توان آنها را از همه افراد و برای همیشه پنهان داشت. مثلاً: آشکار شدن مردودی فلان دانشجو با این که موجب سبک شدن شخصیت او است اما نمی توان آن را از همه افراد (لااقل) خانواده مخفی داشت.

ضررهای سری: گرفتاری های و زیان هایی است که فاش شدن آنها به هیچ وجه به نفع صاحبانشان نیست و باید پنهان بمانند. (مانند خبر خلاف عفت). اما گاهی انسان از جهت عبرت آموزی آن مطلب را بیان می کند د راین صورت بهتر است نام کسی را نیاورد.

حضرت علی (علیه السلام) با آوردن کلمۀ ضرّ اشاره به هر دو قسم نموده و پرده برداری از گرفتاری و مشکلی را پیش دیگران موجب خواری و ذلت ذکر فرموده لذات پیروانش را ترغیب به پنهان نگه داشتن گرفتاری آن می کند.

نکته دوم:  علل پرده بردای از گرفتاری ها و بیان مصیبتها نزد دیگران:

1- شخص متوجه ربط این عمل با شخصیت خودش نیست و نمی داند که پرده برداری، ضد شخصیت و مایه سبکی و خواریش، پیش دیگران است. گرفتاری و پریشانی انسان را فقط خودش می داندو چه بسا نزدیک ترین فرد به او مانند مادر و پدر هم از آن اطلاع نداشته باشد. اما اگر او با زبان یا رفتارش از گرفتاریهای خود صحبت کند به ذلت و خواری خودش کمک کرده و قدرت نفوذ انسان نیز در طرف مقابل کم خواهد شد.  چرا که ضمن حقیر ساختن خود، نشان می دهیم که در میدان زندگی شکست خورده ایم.

2- ارتباط این عمل را با شخصیت خود می داند؛ اما چون برای خودش ارزش و شخصیت قائل نیست اقدام به کشف راز می‏کند.

3- ممکن است شخص از دو جهت قبلی مشکلی نداشته باشد ولی به جهت زودباوری، بی‏جا و بی جهت به دیگران اعتماد می‏کند و اسرار خود را برای آنها آشکار می سازد.

4- به علت کمی ظرفیت و نداشتن شرح صدر از نظر روحی قدرت و تحمل حفظ راز را ندارد.

نکته سوم:

حکمت ممنوعیت افشاء راز برای دیگران این است که نباید به افراد، اعتماد کامل داشت بلکه همیشه باید جانب احتیاط را رعایت نمود؛ نه بدبینی شدید داشت و نه خوش بینی مفرط. همیشه انسانها بر یک فکر و اندیشه نیستند. شاید وقتی راز خود را به دیگری گفتی و اتفاقی افتاد که از یکدیگر دلخور شدید او از این قضیه سوء استفاده کرده و راز شما را برملا کند.

نکته چهارم:خطرات و مفاسد کشف راز

الف) کاشف راز، خود را پیش کسانی که رازش را به آنها می سپارد خوار و ذلیل می کند.

یک داستان: یک درس

مفضل بن قیس سخت در فشار زندگی واقع شده بود. فقر، تنگدستی، بدهکاری و مخارج زندگی او را آزاد می داد. به ناچار به محضر امام صادق(علیه السلام) رفت و لب به شکایت گشود و گرفتاریهای خودرا موبه مو تشریح کرد. در آخر، از امام تقاضا کرد که برایش دعایی بفرماید تا گره از کارش گشوده شود. امام صادق(علیه السلام) دستور داد کیسه ای اشرفی به او بدهند.

مفضل گفت: مقصودم این نبود؛ بلکه فقط تقاضای دعا داشتم. امام فرمود: برایت دعا هم می کنم، اما هرگز مشکلات و بیچارگیهای خودرا برای مردم نگو؛ چون اولین اثرش این است که گمان می کنند تو در میدان زندگی به زمین خورده ای. پس در نظرها کوچک می شوی و شخصیت و احترامت از میان می رود.(مطهری، ج 2، 1366: 44)

ب) اگر راز او ارتکاب فسادی بوده و از این جهت گرفتار شده، با آشکار کردن، فساد مرتکب شده را ترویج کرده است و باعث افزایش جرأت و بی باکی مخاطب در ارتکاب آن می شود.

ج) با این کار، ضعف روحی و ضیق صدر او و همین طور آشکار شدن این که آن شخص ایمانش ضعیف بوده و اعتقادی به این ندارد که خداوند در برابر شکیبایی او اجر فراوان به او عطا خواهد کرد. گذشته از آن اساسا ابراز کردن گرفتاریها کاری مذموم است؛ زیرا این به معنای شکایت بردن از خداوند نزد بندگان اوست و این کار با مرام بندگی سازگاری ندارد و بسیار ناپسند شمرده شده است.

حکایت است کسی نزد صاحبدلی رفت و گفت: دیشب از درد دندان نخوابیدم و این مطلب را چند بار تکرار کرد. آن مرد صاحبدل گفت: چقدر تکرار می کنی؟ به خدا قسم سی سال است که یک چشم من کور شده است و به کسی نگفته ام و هیچ کس آگاه نیست!

د) همچنین خواسته یا ناخواسته و به غلط به راز پذیرانش می فهماند که خداوند نسبت به او رحمتی نداشته یا در این گرفتاری که برایش پیش آمده نعوذ بالله رعایت حکمت و مصلحت را نفرموده است.

هـ) با آشکار نمودن گرفتاری خود مخاطب را ناراحت می کند زیرا فردی را که می خواهید برایش درد دل کنید، یا دوست است و یا دشمن ؛ اگر دوست باشد که با شنیدن مشکل شما ناراحت می شود و انسان دوست ندارد دوستش را ناراحت کند و اگر این موارد تکرار هم شود ناراحتی مخاطب مکرر شده و کم کم رابطه شما با هم سرد خواهد شد.

و) اگر مخاطب دشمنتان باشد، با شنیدن مشکل شما خوشحال شده و شما دوست ندارید دشمنتان شاد شود. بنابراین از نظر بینش اسلامی، بازگو کردن درد و رنج، درست نمی باشد.

ز) در محاضرات الادبا آمده است: فلا تُفش سِرَّکَ الا الیک فاِنَّ لکیَّ نصیحٍ نصیحاً: راز خود را، جز نزد خود فاش نکن. همانا هر دوست خیرخواه و صمیمی دوستی صمیمی دارد و در امثال عرب، آمده است که: همنشین آدمی، رازهای او را از دلش خارج می کند، ولی بسا همنشین که جاسوس است.

حکایت

بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: نباید که این سخن با کسی درمیان نهی. گفت: ای پدر، فرمان توراست، نگویم ولی مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت: تا مصیبت دو نشود یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.

مگوی انده خویش با دشمنان             که لا حول گویند شادی کنان(سعدی، 1373: 128)

ح) از سوی دیگر ممکن است فردی که انسان مشکل خود را با او در میان می گذارد، بی تفاوت باشد، در این صورت نیز بازگو کردن مشکل، کار لغو و بیهوده ای خواهد بود .

نکته پنجم: راه کار

1- تنها مرجعی شایستگی این را دارد که انسان برای بیان مشکلاتش به او رجوع کند ، که محیط بر ابعاد وجودی انسان باشد و بتواند به نحو احسن ، در حل آن مشکل ، به فرد یاری رساند و آن، خداوند مهربان است. برنامه اسلام در جهت تشویق به مناجات با خدا ، این آرامش را برای انسان به ارمغان می آورد و در مرتبه دوم ، انسان درددل های خود را با حجّت زمان بگوید که آنان به عنوان حجّت، وظیفه حقّ تصرف در عالم کائنات را دارا می باشند.

2- برای آن که شخص رازهای خود را نگه دارد و فاش نکند باید مقدمات و زمینۀ کشف راز را در خود از بین ببرد و اجازۀ رشد آنها را ندهد.مثلا: اگر در خود احساس شخصیت نمی کند باید باور کند که انسان است و انسان با داشتن ایمان، عزیزترین پدیده های الهی است و لازم است در عظمت انسان مؤمن قدم بردارد؛ بشنود، بپرسد، مطالعه کند.

3- اگر از نظر علمی قائل به وجود ارتباط، بین برملا شدن راز و تنزّل شخصیت نیست سعی کند با مطالعه و تحقیق به این مطالب دست یابد.

4-یا چنانچه آدم زودباوری است باید با مرور تجربیات خود و دیگران به بازنگری در عقاید و باورهای خود بپردازد و نیز ایمان خود را به رحمت و نصرت و حکمت الهی و صدق وعده های او و اجر فراوانش در برابر صبر و … تقویت نماید.

با سينه‏ي اين و آن چه گوئي غم خويش                       از ديـده‏ي اين و آن چه جوئي نم خويش‏

برساز تو عالمـي ز بيـش و کم خويش              آن‏گــاه بـــزي به نــاز در عالــم خويش(سنایی، بی تا: 1146)

5- گاهی اوقات، افراد طوری سخن می گویند که خود را خوار می کنند؛ در واقع قصد شکسته نفسی دارند، غافل از اینکه نباید زیاده روی کنند، زیرا در این صورت دچار گناه دروغ هم می شوند. به عنوان مثال، اگر شخصی به شما که فرد مؤمنی هستید غبطه خورده و از شما تعریف می کند، نباید آن قدر از خود فروتنی و تواضع نشان دهید که طرف مقابل نسبت به شما سوء ظن پیدا کند. در این مواقع، لازم است در عین تواضع، پاسخی بدهید که به نفع دو طرف باشد؛ مثلاً بگویید: خدا با حُسن ظنّ شما، با من برخورد کند. چنین روایت شده است که: «امام باقر( علیه السلام) از سفری برمی گشتند و به طایفه ای از مسیحیان برخورد کردند. رئیس مسیحیان به ایشان گفت: شما از چه امتی هستید؟ حضرت فرمودند: از امت مرحومه، گفت: از جاهلان هستید یا از علماء ایشان؟ امام فرمودند: لستُ مِن جُهّالِهم؛ من از جاهلانشان نیستم.» (کلینی، ج 1، 1364: 177) در اینجا امام باقر (علیه السلام) در کمال تواضع، مطلب را رساندند. پس باید آموخت که می توانیم در عین فروتنی، تعریف دیگران در حق خود را تصدیق کرده و دروغ نیز نگوییم. البته مواردی وجود دارد که می بایست احقاق حقی ثابت شود، در این صورت باید عین ماجرا را بیان کرد. به عنوان مثال، اگر کسی اموال ما را به سرقت برده باشد، این را باید به طور دقیق گزارش کنیم.

 

1-     ابن شعبه، حسن، تحف العقول، ترجمه احمد جنتى‏، چ اول، تهران: امیر کبیر، 1382

2-     جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384

3-     سعدی، گلستان، چ سوم، تهران: چاپخانه سحاب، 1373

4-     كلينى، محمد بن يعقوب، الروضة من الكافي، ترجمه رسولى محلاتى‏، ج 1، چ اول، تهران: انتشارات علميه اسلاميه‏، 1364

5-     مطهری، مرتضی، داستان و راستان، ج 2، چ نهم، تهران: صدرا، 1366

6-      نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، 1383

7-    سایت:                       http://makarem.ir/nahjolbalaghe


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 31 شهریور 1395نظر دهید »

بسمه تعالی

حكمت 2 

وَ قَالَ عليه السلام :أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ 

شرح واژه ها:

1 - أَزْرَى :خوار و ذلیل کرد.

2 - بـِ : حرف جر است.

3 - نَفْسِ : خود، روح، ذات

4 - هِ : ش، خود/ نفس خود، نفسش، روح خود، روحش، ذات خود، ذاتشش، خودش

أَزْرَى بِنَفْسِهِ:  خود را خوار و ذلیل ساخته است.

5 - مَن :کسی که

6 - إسْتَشْعَر :شعار خود قرار داد، لباس زیر خود قرار داد، یعنی همراه همیشگی خود قرار داد.

 استشعر، هم خانواده است با شَعْر(موی بدن)و شعار (لباس زیر که به مستقیم به بدن و موی بدن می چسبد) بر خلاف دثار(لباس رو)، یعنی طمع را محکم گرفتن و رها نکردن، چسباندن طمع به بدن که یک خصیصه و خصلت برای او شده است.

7 - الطَّمَعَ : چشم به مال و منال و جاه و مقام دیگران داشتن

 طمع یکی ازراه های ورود شیطان به قلب انسان است. وقتی کسی به این بیماری مبتلا گردد در ابتدا مطیع شیطان می شود، آنگاه برای رسیدن به خواسته های خود تن به هر ذلت و خواری نزد دیگران می دهد.

8 - اسْتَشْعَر الطَّمَعَ : طمع را لباس خود قرار داد، طمع را شعار خود قرار داد، طمع را همراه همیشگی خود قرارداد، همیشه طمع ورزید، همیشه طمعکار بود.

ترجمه: هرکس همواره  طمع بورزد، خود راخوار و ذلیل می سازد.

پیام:  قانع باش تا عزیزگردی و طمعکار نباش که ذلیل می گردی

نکته اول

طمع عبارت است از توقع رسیدن به چیزی از کسی بدون داشتن استحقاق

نکته دوم

شخص متوقع و طمّاع احساس نیاز و احتیاج را در وجود خود می بیند لذا دست به تملق و چاپلوسی یا مدح و ستایش از شخص مور طمع می زند و چون این عمل نوعی پرستش و خلاف آزادی انسان است رقیت و بندگی را که ضد حریّت است به دنبال می آورد.

آدمی که طمع می کند در واقع خودش را نیازمند نشان می دهد و خوار و کوچک می کند. طلحه و زبیر که از یاران قوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) و از یاران امام علی (علیه السلام) بودند، به خاطر طمع دشمن آنان شدند. طلحه به حکومت بصره و زبیر به حکومت کوفه طمع کرد. هر دو آنان بسیار پولدار بودند و کاخ داشتند و … اما با این حال طمع کردند و حکومت عراق را می خواستند عمر و عاص نیز همین گونه بود. 

نکته سوم

طمع دو گونه است:

1- طمع های ناروا: طمع مال و مقام و …

2- طمع های جایز: طمع به رحمت و مغفرت الهی

برای هیچ انسان مؤمنی سزاوار نیست که برای رسیدن به مقام و شخصیت و دست یافتن به مال و ثروت از افرادی مثل خود طمع داشته باشد زیرا به خواری و بی شخصیتی خودش منجر می شود و ذلّت پذیری با عزّتی که خدا برای او پسندیده منافات دارد و لله العزّة و لرسوله و للمؤمنین. منافقون/8

کسی که طمع را استشعار می کند (به وجود خود بچسباند) در هر کاری و در هر چیزی که در او ایثار، هدیه دادن، انفاق و … است طمع می ورزد.

منشأ طمع ورزی

1- نقص عقل و قوت نیروی خیال: اگر عقل نارس و ناقص و قوه خیال قوی‏تر از عقل نباشد و خواستۀ مورد توقع نمی‏تواند انسان را وادار به طمع ورزی گرداند.

2- بی خبری از شخصیت والای انسان: اگر ارزش و بهای حریّت را انسان می دانست مسلماً توقع و انتظار را در خود به وجود نمی آورد تا ناچار شود در مقابل دیگران تملق کند و آنان را ستایش نماید.

نکته چهارم: نتایج طمع

1- رقیّت: انسان عظمت و شخصیت خودش را با پایین ترین چیز مبادله می کند.

2- شرک: که منشاء آن یک اخلاق بد (طمع) است.

3- حقیر شدن: چون لازمۀ طمع ورزی، نیازمندی و فروتنی است.

4- عامل شکست: حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: بیشترین شکستهای عاقلان، زیر سایه طمع خودنمایی می کند.

نکته پنجم: راههای معالجه

1- تقویت ایمان به خدا و تقسیم عادلانه و تقدیرحکیمانه او و درک اهمیت توحید و خطر شرک

2- علم و آگاهی از عظمت انسان و قبح انسان پرستی و ارزش آزادی و پستی بندگی و بردگی

3- ادامۀ بی اعتنایی به شئ مورد طمع بدون توهین و تحقیر از دارندۀ آن

4- داشتن قناعت: کسی که قناعت پیشه کند عزیز خواهد بود: عزَّ مَن قنعَ (غررالحکم، 1410: ص 392)

بزرگی می‏گفت که : صیادی گنجشکی گرفت ،

 گنجشک گفت : مرا چکار خواهی کرد ؟

 گفت بکشم وبخورم .

 گفت : از خوردن من چیزی حاصل تو نخواهد شد ولی اگر مرا رها کنی سه سخن به تو می آموزم که برای تو بهتر از خوردن من است .

 صیاد گفت بگو .

 گنجشک گفت یک سخن در دست تو بگویم و یکی آن وقت که مرا رها کنی و یکی آن وقت

 که بر کوه نشینم .

 گفت : اولی را بگو .

 گفت : هر چه از دست تو رفت برای آن حسرت مخور .

 پس صیاد او را رها کرد و بر درخت نشست و گفت : محال را هرگز باور مکن

 و پرید بر سر کوه نشست و گفت : ای بدبخت اگر مرا می کشتی اندر شکم من دودانه

مروارید بود که هر یکی بیست مثقال، که توانگر می شدی و هرگز درویشی به تو نمی رسید .

 مرد انگشت در دندان گرفت و دریغ وحسرت خورد و گفت باز از سومی بگو .

 گنجشک گفت : تو آن دو سخن را فراموش کردی سومی را می خواهی چکار ؟

 به تو گفتم برای گذشته اندوه مخور و محال را باور مکن . بدان که پرو بال و گوشت من ده مثقال نیست آن وقت چگونه در شکم من دو مروارید چهل

 مثقال وجود دارد و اگر هم بود حالا که از دست تو رفته ، غم خورد چه فایده ؟

  گنجشک این سخن را گفت و پرید و این مثال ( حکایت ) برای آن گفته می شود که چون طمع پدید آید، همه محالات باور کند .

 راه علاج مرض خطرناک طمع ، توجه به حضرت حق و بیداری نسبت به قیامت کبری و چشم پوشی از نامحرم و دیده بستن از اموال وحقوق مردم  و قناعت به داده حق و محصول کار خویش است .

 ابن السماک رحمة الله علیه گوید : طمع رسنی است بر گردن و بندی است بر پای . رسن از گردن، خود بیرون کن تا بند از پای برخیزد .

  چون به عنایت وکرامت او نظر داشته باشی و به داده جناب او قناعت ورزی از ذلت طمع رهائی یابی و به خیر دنیا و آخرت و عزت امروز و فردا رسی .

 منبع : عرفان اسلامی ( شرح مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، حسین انصاریان، ج 10 (سایت حاجی بابا)

 

منابع و مآخذ

1-   تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد،غررالحکم و دررالکلم، چ دوم، قم: دارالکتب اسلامیه، 1410

2-   جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384

3-   نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخر دین، 1383

4-    سایت:                       http://makarem.ir/nahjolbalaghe

5-    سایت:                     http://basaer.ir/fehrest.asp?select=nahjolbalagheh

6-      http://www.aaj575.blogfa.com/post-34.aspx

 

 


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 29 شهریور 1395نظر دهید »

بسمه تعالی

حکمت اول:

کُنْ فِی الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ، لاَ ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ.

امام(علیه السلام) در این حکمت پرمعنا مى‏فرماید: «در فتنه‏‏ ها همچون شتر کم سن و سال باش; نه پشت او قوى شده که سوارش شوند نه آن که می توانند او را بدوشند.»

کن: باش                            فی: در                     الفتنه: آشوب، امتحان                       کَ: مانند

ابن: پسر، بچه                       اللبون: شتر                لا: نیست، ندارد                              ظهر: پشت

فَ: پس                              یرکب: سوار شوند                 یحلب: شیر دهد

امام امیر مؤمنان على(علیه السلام) در ضمن نامه ای به فرزند گرامى‏اش امام حسن مجتبى(علیه السلام) نیز فرموده است: … فَکُنْ عِنْدَ ذَلِکَ یَا بُنَیَّ کَابْنِ اللَّبُونِ لاَ ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَلاَ وَبَرٌ فَیُسْلَبَ وَلاَ ضَرْعٌ فَیُحْلَب، فرزندم در چنین شرایطى که (آتش فتنه ‏ها شعله ور است) همچون شتر کم سن و سال باش نه پشتى دارد که سوار شوند و نه پشمى که بچینند و … .(صبحی صالح، 1414: 469)

 

نکته اول:

لبون، به شترى گفته مى‏شود که به جهت زاییدن مکرر پیوسته شیر دارد (لبون به معناى شیر دار است از ماده لبن) و ابن لبون به بچه چنین شترى گفته مى‏شود که دو سال آن تمام شده و وارد سال سوم شده است،  نه قوت و قدرت چندانى دارد که بتوان بر پشت او سوار شد و نه شیرى (زیرا هم کم سن و سال است و هم نر) و به این ترتیب هیچ گونه استفاده‏اى از آن در آن سن و سال نمى‏توان کرد.

نکته دوم:

فتنه، از ماده «فتن» (بر وزن متن) در اصل به معناى قرار دادن طلا در کوره است تا خالص از ناخالص جدا شود سپس به معناى هرگونه آزمایش و امتحان و بلا و عذاب و حتى شرک و بت‏ پرستى و آشوب‏هاى اجتماعى آمده است و در اینجا منظور همان آشوب‏هاى اجتماعى است. مانند آیه 15 سوره تغابن: انمااموالکم و اولادکم فتنه و …

از اینجا روشن مى‏شود که هدف امام این است که انسان به هنگام شورش‏هاى اهل باطل و فتنه‏ هاى ناشى از خصومت آنها با یکدیگر نباید آلت دست این و آن شود، باید خود را دور نگه دارد و به هیچ یک از دو طرف که هر دو اهل باطل‏ اند کمک نکند. در این گونه موارد معمولاً هر کدام از طرفین به سراغ افراد بانفوذ و باشخصیت مى ‏آیند تا از نفوذ و قدرت آنها براى کوبیدن حریف استفاده کنند. در این هنگام باید این افراد بلکه تمام افراد، خواه ضعیف باشند یا قوى نهایت مراقبت را به خرج دهند که در دام فتنه‏ گران و غوغا سالاران نیفتند مبادا دین و یا دنیاى آنها آسیب ببیند.

معنای دیگر آن: هرگاه مرام و مسلکی اعتقادی یا اخلاقی ضد دین ایجاد شود تا مؤمنین را به خود جلب کند؛ گویند «فتنه به وجود آمده است.» قوت ایمان و شدت مقاومت مؤمن یا ضعیف و ناتوانی او با قرار گرفتن در داخل آتش فتنه (مانند طلا) آشکار می شود زیرا گرایش انسان به هر کدام از این گروه‏ها و عقاید، گرویدن به امر باطل است و از طرفی امر حق و درستی هم وجود ندارد تا به سویش برود و آن را بپذیرد و مطابق با آن عمل کند. گویی آدمی در صحرایی راه گم کرده است و تاریکی شب و درندگان وحشی از هر طرف بر او هجوم آورده اند و حرکت به هر طرف باعث نابودی و هلاکت وی می شود.

فتنه به معنای امتحان و ابتلاست وریشۀ آن «فتنت الذهب  الفضه» است و در موردی اطلاق می شود که با گداختن طلا و نقره در آتش، خوب و بد آن از هم جدا شود.

فته به معنای آشوب است و در آشوب؛ تموّج تحول، تقلّب و اضطراب است. هرگز نباید آن نکته را فراموش کرد که تا دشمن شکست خورده ای به نام شیطان هست فتنه برای بین آدم نیز هست. (یا بنی آدم…) فرزندان آدم مواظب باشید که شیاطن نسبت به شما فتنه نکند همانطور که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون برد.

نباید فراموش کرد که: جنگ مشرکان با مؤمنان، نبرد ایمان و کفر است؛ نه پیکاری برای گرفتن زمین؛ یعنی انگیزه اصلی آنها اسلام زدایی و ارتداد مسلمانان از دین است.

به نقل از آیت الله جوادی آملی که فرمودند: علامه طباطبایی می فرمایند: فتنه عبارت است از این که بعضی از امت با بعضی دیگر اختلاف می کنند در امری که تمامی امت، حقیقت امر را می فهمند که کدام است و لیکن یک دسته از قبول آن سرپیچی نموده و آگاهانه به ظلم و منکر اقدام می کنند آن دسته دیگر هم که حقیقت امر را قبل کرده اند، آنان را نهی از منکر نمی کنند و در نتیجه آثار سوء ش دامن گیر همه امت می شود.

فتنه در زبان فارسی کاربرد فراوان دارد و به معنای امتحان کردن، آزمودن، گمراه کردن، ضلالت، اختلاف میان مردم، آشوب، محنت و عذاب است.

نکته سوم: انواع فتنه

الف) فتنه سیاسی: غرض اصلی از فته گری، غالباً رسیدن به مقاصد سیاسی و به دست آوردن مناصب اجتماعی است. نمونه این فتنه ها در صدر اسلام و قرون نخستین فراوان بود که امامان اهل‏بیت و یارانشان همواره از آن کناره‏گیرى مى‏کردند حتى داستان قیام ابو مسلم بر ضد بنى‏امیه گرچه در ظاهر براى کوبیدن باطلى بود ولى در باطن براى تبدیل باطلى به باطل دیگر و حکومت بنى عباس به جاى بنى‏امیه بود. به همین دلیل هنگامى که ابو مسلم به وسیله نامه‏اى پیشنهاد حکومت و خلافت را به امام صادق(علیه السلام) کرد امام آن را نپذیرفت زیرا مى‏دانست در پشت پرده این قیام چه اشخاصى کمین کرده‏اند و به تعبیر دیگر امام مى‏دانست این یک فتنه است که دو گروه باطل به جان هم افتاده‏اند و نباید به هیچ کدام امتیازى داد.

ب) فتنه عقیدتی و اخلاقی: مثلا مسأله موسیقی در عصر حاضر یک مسأله فته انگیز است زیرا از یک طرف رواجش در مجالس خانمها و نشست های خانوادگی و … سبب جذب انسان به این آلات و اسباب و کشیده شدن به راه باطل شده است و از سوی دیگر تشکیل کلاسهای موسیقی و استفاده صدا و سیما، مشوقی برای آن است به طوری که مردم مخصوصاً جوانان در این سؤال مانده اند که «موسیقی باید باشد یا نباید باشد؟»اگر باید باشد پس چرا علماء قدیم و مراجع قبل آن را حرام کرده بودند؟ و اگر نباید باشد چرا جشنواره های موسیقی و گروه های سنتور در سطح کشور برپا می شود و چرا اجازۀ دایر شدن کلاسهای موسیقی رامی دهند و … .

مسأله موسیقی در جامعۀ امروز به صورت فتنه درآمده است لذا برای محفوظ ماندن از آثار و نتایج آن باید به دستور حضرت امیر در این خصوص عمل کرد.

ج)فتنه فرهنگی و دینی: مانند فتنه یهود در بین مسلمانان هنگام شروع جنگ خندق(احزاب) که زمینه ساز نبرد عظیم خیبر شد.(آنها باوجود داشتن پیمان با مسلمانان به صورت ستون پنجم، سپاه ده هزار نفری احزاب (قبایل چندگانه عرب و یهود) را یاری کردند. وقتی احزاب شکست خوردند، پیامبر(ص) بر اساس مفاد پیمان نامه با آنها رفتار نمودند. رفع اختلافات بین دو قبیله اوس و خزرج (اختلافات ۲۰ ساله) از مشکلات رسول خدا (ص) بعد از هجرت به مدینه بود. بعد از صلح این دو، یهود شروع به تفرقه افکنی کردند، اما پیامبر مردم را هوشیار نمودند و دوباره صلح رابرقرار کرد. آیه ۱۰۰ سوره آل عمران در این باره است و مسلمانان را از اطاعت از اهل کتاب منع می کند. این آیه خطاب به تمام مسلمانان در همه زمان هاست و آنها را از توطئه دشمن آگاه می کند، اما مصداق این آیه در اوایل هجرت مسلمانان به مدینه، مشرکان ویهودند. آنها از راه های مختلف به پیامبر فشار می آوردند) و نیز فتنۀ تبانی و همدستی مسیحیان با ابر قدرتهای دنیا در چند دهه اخیر برای ترویج فرهنگ و دین خود در کشورهای اسلامی.

نکته چهارم: اسباب و عوامل فتنه

هواهای نفسانی(هرجا که فتنه و آشوبي باشد قطعاً هواي نفس در آن دخيل است )، بدعتها، شبه افکنی، مکانهای خاص(برخي از مکانها هم در ايجاد فتنه نقش دارند همچنانکه حضرت امير (عليه السلام) فرمودند: «البَصرهَ مَهبطَ ابليس وَ مَغرسَ الفِتَن»«بصره محل فرود آمدن شيطان است يعني هر چقدر فتنه و آشوبي است از بصره است و آنجا محل ايجاد آشوبها شده.») (صبحی صالح، 1414: 375)  و اسواق: جمع سوق يعني بازارها و …

از آنجایی که اسباب فتنه غالباً عوامل مادی دارد پس در هر زمانی فتنه می تواند باشد. در قرن اخیر نیز فتنه هایی مانند ترویج مادیگری گسترش شهوترانی، انکار دیانت، طرد روحانیت اصیل و ناب از صحنه های سیاسی و تقدس زدایی که به گونه ای سیل آسا از سوی کشورهای غربی (همچون اروپا و آمریکا) روانه ممالک اسلامی شده، انسانیت راتهدید می‏کند. هدف از این فتنه‏گریها، ایجاد تزلزل و سستی در عقاید مردم و تضعیف معنویت و رواج دنیا طلبی است.

همانطور که بچه شتر دوساله کمک جسمی (سواری) و مالی(شیر دادن) به صاحب خود نمی کند انسان هم در مواجهه با مکاتب و عقاید باطل نباید هیچ گونه کمکی به فتنه جویان داشته باشد.

باطل بودن، دلیلی بر عدم شایستگی گرایش انسان به سمت آنهاست و تقویت باطل به هر وسیله ای (زبانی، مالی، اشاره با دست و چشم و …) منع شده است. پس در مسأله موسیقی، شخص علاوه بر آن که نباید وارد این گونه مجالس شود نباید با در اختیار گذاشتن ضبط صوت یا نوار و … باعث تقویت موسیقی گردد و یا هنگامی که با حضور در برابر چند غیبت کننده موجب تقویت و ادامۀ غیبت آنها شود باید با برخواستن و ترک محل، سبب تضعیف آنان گردد.

نکته پنجم:

کلمه فتنه برای هر آزمایش سختی به کار می رود؛ هر امتحانی که با دین تضاد خاصی دارد و یابا خواسته های دنیای مؤمن مغایرت دارد. در هر ساعت و لحظه ای که انسان ناگزیر از گرفتن تصمیمی باشد صحنۀ فتنه ای هم برایش گستره می شود. بنابراین باید در انتخاب رشته تحصیلی، گزینش معاشرین و دوستان، نگاه کردن به بعضی از برنامه های تلویزیون و گوش دادن به رادیو، رفتن به میهمانی ها، شرکت در کارهای گروهی و اجتماعی، مسایل و مشکلات خانوادگی و خلاصه تمام آنچه که به او و اطرافش مربوط می شود و با دقت و ظرافت بنگرد و با توجه به فرمودۀ مولا (علیه السلام) تصمیم بگیرد و عمل کند. چنانکه در این رباعی گفته شده:

خواهی نشوی ز دار تقوی بیرون
یعنی که مکن تقویت فتنه گران


 
در صحنه فتنه باش، چون ابن لبون
با مال و زبان و جان و اندیشه و خون(استاد نظامی)


فتنه گری بدتر از قتل:

به تصریح قرآن گناه فتنه گری، از قتل بزرگ تر است: «الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ( بقره ، آيه 191)» فتنه سخت تر از کُشتن است.» علت آن شاید این باشد که در قتل، جان انسان ها گرفته می شود ولی در فتنه یا ایمان مردم تباه می شود و یا امنیت جامعه که لازمۀ زندگی آرام است، از بین می رود و این دو مهم تر از حیات آدمی است؛ چرا که زندگی بدون ایمان نزد خداوند ارزش ندارد و از سویی دیگر، جامعه انسانی بدون امنیت روانی و آسایش هر لحظه اش با آرزوی مرگ همراه است.

در فتنه چنان باش که بارت ننهند
ز این آتش تند در حذر باش و به هوش


 
و از دست و زبانت استعانت نبرند
تا مدعیان رند، جانت نخرند(ز-جویباری)


نکته ششم: راههای برخورد با فتنه

1-    قرآن: در حديثي از حضرت امير (عليه السلام) نقل شده که فرمودند:« إذَا إلتَبَستْ عَلَيکُمْ الفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّيْلُ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْکُمْ بِالْقُرَانِ» زماني که بر شما آشوبها همانند پاره هاي شب تاريک پوشيده شد پس بر شما باد بر قرآن که نجات از طريق قرآن است. (حر عاملی، ج 6، 1409: 171)

تقوای الهی: همچنان که حضرت امير (عليه السلام) در خطبه182 مي فرمايد:«مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنِ»«کسي که تقواي الهي پيشه کند خداوند راه خارج شدن از فتنه ها را بر او قرار مي دهد» .(صبحی صالح، 1414: 266) يعني شخصي بايد در موضع گيريهاي خود در چنين مواقعي دقت کند که آيا براي خدا موضع گيري مي کند و يا براي غير خدا، اگر براي خدا موضع گيري کند خداوند راه نجات را به او نشان خواهد داد. 

2-    پایبندی به سنت رسول اکرم«صلي الله عليه و آله و سلم»

3-  تمسک به اهل بیت: سفن النجاه: کشتي هاي نجات، که مراد اهل بيت پيامبر اکرم «صلي الله عليه و آله و سلم» مي‏باشد که در روايتي از آن حضرت نقل شده که چنين فرمودند: «مَثَلُ اهلِ بيتي کَمَثل سفينه النجاه» «مثل اهل بيت من همانند کشتي نجات است.» «مَن رَکَبها نَجاه» «هر کس سوار بر آن شد نجات مي يابند.» «و مَن تَخُلفَ عَنها هَلَکَ» «هر کس تخلف کند نابود مي شود.» (شیرازی، ج 2، 1383: 465)

4-    دوري از اختلاف ها و پراکندگي ها “اعرجوا عن طريق المناخره" 

5-        زمين گزاردن تاج مفاخرت و فخرفروشي “وضعُوا تيجانَ المفاخره"يعني اگر شخصي که مدتي پيرو اهل باطل بوده حال متنبه شده و در مسير حق قرار گرفته با گفتن جملاتي همچون تا ديروز کجا بودي؟ او را آزرده و نسبت به او فخر نفروشيم.

6-       با زیرکی و هوشمندی برخورد نمودن: ایام فتنه که همان ایام خصومت و جنگ و درگیری است بین دو رهبر گمراه که هر دو مردم را به گمراهی دعوت می کنند، مانند: فتنه ابن زبیر و ضحاک و … باید به گونه ای حرکت کرد که هیچ یک از دو طرف را تقویت نکند نه به صوت مستقیم و نه به صورت تدارکاتی و غیر مستقیم. اما وقتی یکی از دو طرف حق است مانند حضرت علی (علیه السلام) در جنگ صفین باید جانب حق را گرفت.

7-       گوشه گیری: روایاتى که از ائمه هدى(علیهم السلام) درباره فضیلت عزلت و گوشه گیرى به ما رسیده است غالباً ناظر به این گونه شرایط است. در حدیث گویا و روشنى از امام صادق(علیه السلام) مى‏ خوانیم هنگامى از آن حضرت سؤال کردند: چرا گوشه‏ گیرى را انتخاب کرده ‏اید؟ فرمود: «فَسَدَ الزَّمَانُ وَتَغَیَّرَ الاِْخْوَانُ فَرَأَیْتُ الاِنْفِرَادَ أَسْکَنَ لِلْفُؤَاد، زمانه فاسد شده و برادران تغییر روش داده‏ اند به همین دلیل، آرامش دل را در تنهایى یافتم».(حلی، 1408: 153)  قرآن مجید نیز اشاراتى به این معنا دارد از جمله درباره حضرت ابراهیم مى‏ خوانیم که او گروه بت‏ پرستان را مخاطب قرار داد و گفت: «(وَأَعْتَزِلُکُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبِّی) از شما و آنچه غیر از خدا مى‏ خوانید و مى‏ پرستید کناره ‏گیرى مى ‏کنم و (تنها) پروردگارم را مى‏ خوانم».(48/مریم) در داستان اصحاب کهف نیز در آیه 16 سوره «کهف» اشاره به گوشه‏ گیرى آنها از گروه فاسد و مفسد شده است. از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى‏ شود که هرگز منظور امام (علیه السلام) این نبوده است که اگر گروهى باطل بر ضد مؤمنان و طرفداران حق برخیزند نباید به حمایت مؤمنان حق‏جو برخاست، این سخن بر خلاف صریح قرآن است که مى‏ فرماید: «فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الاُْخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللّه، )اگر گروهى از مسلمانان بر گروه دیگرى ظلم و ستم روا داشتند (و اصلاح در میان آن دو از طریق مسالمت ‏آمیز امکان‏پذیر نشد) با جمعیت ستمگر پیکار کنید تا به سوى حق باز گردند.» (حجرات/18)

8-            آگاهی یافتن: انسان خود را نسبت به فتنه و فتنه انگیزان از نظر آگاهی و اطلاعات مجهّز کند تا بتواند به راحتی با آن برخورد کند. حضرت در این باره می فرماید: « شما اى گروه عرب… در فتنه در هم پیچیده به هنگام پیدایش نوزاد فتنه ها و آشکار شدن باطن آنها و برقرار شدن قطب و مدار آسیای آن، با آگاهی قدم بردارید. فتنه هایی که از رهگذرهای ناپیدا آشکار گردد و به زشتی و رسوایی گراید، آغازش چون دوران جوانی پرقدرت و زیبا و آثارش چون آثار باقیمانده بر سنگ های سخت زشت و دیر پاست. (خطبه/151)

9-       دوری از اختلاف و پراکندگی

منابع و مآخذ

1-     حلى، رضى الدين على بن يوسف بن المطهر( برادر علامه حلى)، العدد القويّة لدفع المخاوف اليومية، به کوشش مهدی رجائی و محمود مرعشی، چ اول، قم: كتابخانه آية الله مرعشى نجفى‏، 1408 ق

2-     جویباری، م و جمعی از نویسندگان، راه روشن، چ اول، قم: نسیم فردوس، 1384

3-      صدر الدين شيرازى، محمد بن ابراهيم‏، شرح أصول الكافي( صدرا)، به کوشش محمد خواجوی، چ اول، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى‏، 1383

4-     نظامی همدانی، علی، شرح نوینی بر کلمات قصار امیرالمؤمنین، چ اول، قم: مؤسسه فرهنگی فخردین، 1383

5-    شریف الرضی، محمدبن حسین، نهج البلاغه(صبحی صالح)، مصحح فیض الاسلام، چ اول، قم: هجرت، 1414

6-     سایت:                       http://makarem.ir/nahjolbalaghe

7-    سایت:                     http://basaer.ir/fehrest.asp?select=nahjolbalagheh

 


موضوعات: نهج البلاغه
   سه شنبه 2 شهریور 1395نظر دهید »

1 2

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
در این وبلاگ بیشتر به شرح و تفسیر حکمتهای نهج البلاغه خواهیم پرداخت و پندانه های حکمت آموز را در آن خواهیم دید.
اوقات شرعی
جستجو
ساعت
ساعت فلش مذهبی
حدیث
حدیث موضوعی